رمان فرفری پارت 12
#12
بلندشدم رفتم دستو صورتمو شستم اومدم
برای خانم چایی بردم بعد رفتم که شام بزارم برم خونه چون خانم گفته زود برم
برای شام یکم باقالی پلو گذاشتم بعد رفتم از خانم خداحافظی کردم رفتم خونه
خیلی دلم گرفته بود آخه من که تصمیم گرفتم آدم بشم
توبه کردم چرا باز اینجوری شد
اگه اخراجم کنن چیکار کنم باز آواره بشم تو خیابون ها دنبال کار
با کلی فکرو گلوی پر بغضم راهی خونه شدم
رسیدم رفتم داخل سلام دادم
خواستم برم اتاق که مامان خانم دستور داد شام بزارم
با اعصاب داغون رفتم یکم کوکو درست کردم رفتم اتاق گرفتم خوابیدم برای شام هم بلند نشدم
فردا دیر بیدارشدم
تصمیم گرفتم خودم نرم تا این که برم بیرونم کنن وحرف بشنوم
ساعت11بود بیکارنشسته بودم که گوشیم رنگ زد
برداشتم دیدم خانم هستش
بخاطر مهربونیش تصمیم گرفتم جواب بدم
_الوسلام خانم
_سلام دخترم چرا نیومدی ازصبح منتظرتم مشکلی پیش اومده ؟
_نه خانم خواستم قبل این که پسرتون اخراجم کنه خودم دیگه نیام
_این حرفا چیه گفتم خودم حواسم هست پاشو سریع بیا بدو منتظرم
تا خواستم حرفی بزنم سریع گفت خداحافظ وتق قطع کرد
بی حوصله بلند شدم آماده شدم برم
رسیدم دم در خونه خانم ولی جرات زنگ زدن ندارم
دوقدم میرفتم جلو سه قدم میومدم عقب
تو کش مکش با خودم بودم که صدای تقی اومدو درحیاط بازشد
بعد یکی صدام کرد
برگشتم سمت در دیدم لاله خانم وهمسرش با ماشین جلوی در بزرگه وایسادن میخوان برن داخل
به اجبار جلو رفتم سلام دادم
لاله:سلام گلم خواب موندی بیا بشین بریم تا جلوی خونه
سوارشدم دیدم سهیل داره با تبلت بازی میکنه
بدون اینکه سرش رو بالا بیاره فقط سلام کرد
منم جوابشو دادم حرکت کردن رسیدیم جلو خونه
تا پیاده شدم ماشین آقا رو دیدم ترسم بیشتر شد
الان جلوی جمع آبروم رو میبره
با کلی استرس همراه لاله خانم رفتم داخل
سمت سالن نشیمن رفتیم
خانم وپسرشون اونجا بودن سلام دادیم
جواب که دادن منم سرم کلا پایین بود
میترسیدم بالا بیارم
_امروز مامان گفت یکم حال ندار بودی دیر میای الانم وقت برای درست کردن ناهار نیست از بیرون سفارش میدم
با تعجب سر بلند کردم آخه به جای دعواکردن وصدای بلند با ارامش حرف میزد
تازه هوامو هم داشت همون لحظه چشمم افتاد به خانم
یه چشمک ریز زد پس آقا نمیدونه یعنی محمد حرفی نزده
نامحسوس یه نفس عمیق کشیدم
هوووف
ازاسترس قلبم افتاد تو پاچَم
_بله معذرت میخوام دیر شد
لاله:اشکال نداره برای همه پیش میاد
آقا برای همه چلوکباب سفارش داد
ایش حالا نمیشد بپرسی شاید من دلم جوجه بخواد
خف بابا شانس آوردی خبر از کارات نداره وگرنه خودتو کباب میکرد
بله حق با وجدان گرام هست
پس خفه شده به سوی آشپزخانه میرم تا ظرفارو آماده کنم
سلام لطفا توقسمت عنوان اینجوری بنویسید
رمان فرفری پارت ۱۲
خیلی قشنگ بود🥹
عه سحری هم اومد کجا بودی تووو دختررر🤣…
😂😂😂
دیروز مسابقه داشتم، نبودم🥲
سحر نبودی ببینی🤣🤣🤣
از دست خواستگار راحت شدم🤣🤣🤣
وای من یه روز نبودم همه شوهر کردن
خاستگار کیه؟ پسرعموت؟
تموم شد رفت بابا از دستش راحت شدم🤣
( البته خیلی هم راحت نبود به بهای تقریبا یه روز گریه کردن دیگه تموم شد💃💃💃🤣🤣🤣)
قشنگ تعریف کن بگو چیشده
لادن همه اطلاع رسانی ها رو زیر رمان خودش انجام داده . برو بخون🤣
ناموسا دلم برای علی سوخت🙄
درسته علی گناه داشت اما توانایی درک بعضی از چیز ها رو هم نداشت 🥲
واقعا از دستش خسته شده بودم و تقریبا میتونم بگم توی هیچ کاریم تمرکز کافی را نداشتم😮💨
درسته….ایشالله هرچی صلاحه برات پیش بیاد
ایشالله🌸