رمان فرفری پارت 3
#3
رسیدم درخونه نفسم رفت خدایا پووف چندتا نفس عمیق بعدم تق تق در زدم آخه کلیدام مونده تو ساک
تا علی بیاد درباز کنه من زاییدم
همون لحظه دیدم در همسایه بازشد
بله چشمم به جمال یار نه چیزه جمال ممد روشن شد
اونم یه نگاه به من کردبا اخم روگرفت رفت
هه ماروباش به کی کمک کردیم نکبت واسه من قیاف میاد
بیخیال ممد خوشگله شدم برگشتم دیدم علی دروبعد قرنی باز کرده
یه پس گردنی بهش زدم رفتم تو
اونم چپ چپ نگاه کردوبعد اومد دنبالم از ۵تا پله زوار دررفته رفتم بالا دیدم صدای دادبابا میاد
سریع رفتم مواد رو دادم به ننه رفتم سریع تو اتاق درم قفل کردم
نشستم پشت در گوشامو گرفتم
شاید بیرون ازخونه درظاهردختر قوی باشم اما تو این خونه باوجود اعتیاد پدرومادرم ورفتار بدشون موقع خماری من خیلی ضعیفم
علی :آجی دروباز کن منم بیام پیشت میترسم
سریع پریدم درو بازکردم علی روکشیدم تو بغلم
دروبستم چند دقیقه بعد دیگه صدا نیومد فهمیدم هردو دارن نعشه میکنن
یه نفس راحت کشیدم بلند شدم علی رو فرستادم بیرون لباسامو عوض کردم رفتم آشپزخونه چایی بزارم تا دوباره دعوا نشه
بعداز دم کردن چایی رفتم سراغ یخچال تا یه کوفتی هم واسه شام بزارم
تا در یخچالو باز کردم با بیابانی برهوت روبه رو شدم بله باس برم خرید
پریدم اتاق وآماده شدم برم خرید
یه پیراهن مردونه سایز بزرگ یه شلوار لی که رنگش ازکهنگی به قرمز میزد تامشکی یه شالم انداختم رو فرفریام رفتم کفشای داغونم روپوشیدم رفتم بیرون
تادر خونه روبستم دیدم ننه ممد هم اومد بیرون از خونشون
تا منو دید اومد جلو واسه حرف زدن
ننه ممد:سلام دخترم خوبی چه خبر نبودی چند وقته شهرستان خوش گذشت؟
همه فکر میکردن این دوماه رفتم شهرستان مراقب مادربزرگم باشم
من:سلام شکرخوبم شماخوبین بد نبود جای شما خالی
ننه ممد:سلامت باشی خیر ببینی که کمک حال مادربزرگتی به خانواده سلام برسون خداحافظ
من:ممنونم سلامت باشین بزرگیتون رو میرسونم خداحافظ
راه افتادم سمت سوپری یکم خرت وپرت گرفتم
رفتم از میوه فروشیم یکم میوه وسیب زمینی پیاز گرفتم برگشتم خونه
تا یکم شام بزارم رسیدم خونه سریع لباس خونگی پوشیدم ودست به کارشدم ویه کوکو سیب زمینی مشتی درست کردم
تاکارم تموم شد سفره انداختم
ننه بابامم اومدن رفتم علی روهم صداکردم اومد سرسفره بابا همش بااخم نگاهم میکرد آخرسرهم برگشت گفت
بابا:ازفردابرمیگردی سرکار من مفت خور نمیخوام تو خونه
منم چون ازکتک خوردن خسته شدم فقط یه چشم گفتم وسفره رو جمع کردم
وبعدازشستن ظرفا رفتم بخوابم
که صبح بیدارشم برم مترو
چقدر گناه داره فری😕