نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان فرفری

رمان فرفری پارت 4

3
(65)

#4

صبح با صدای دادو فریادازخواب بیدار شدم

کلافه بلند شدم باچشم بسته یه خمیازه درحد جر خوردن دهنم کشیدم

کف سرمو خاروندم بلندشدم رفتم سرویس

بعدازکارهای مربوطه رفتم جلو روشویی صورتو بشورشم تا خودمو تو آینه دیدم فکرکردم جن دیدم

خواستم فرارکنم که

دیدم ای بابا این که خودمم با یه لونه کفتر رو سرم تو خواب موهام بهم ریخته بود

از طرفی آب دهنم ریخته بود گوشه لبم خشک شده بود

بعداز سروسامون دادن به خودم وشونه کردن موهام رفتم لباس بپوشم برم سرکار

یعنی همون کیف قاپی تا از اتاق دراومدم

دیدم پدرومادرم بخاطر دوتا دودبیشتر دارن میزنن تو سروکله ی هم

فهمیدم صدای دعوای اونها بوده سری تکون دادم وبی صبحانه زدم بیرون

تو کوچه ممد رو دیدم سلام دادم برگشت با یه اخم بدی نگاه به سرتا پام کرد رو گرفتم

خیلی بهم برخورد نمیدونم چرا همیشه با من اینجوری رفتار میکنه

اما من از وقتی یادمه ازش خیلی خوشم میومد اما اون همیشه ازم فرار میکرد

بیخیال فکر کردن بهش شدم وراه افتادم رفتم سوار مترو شدم

رفتم اطراف بالا شهر اخه اونجا پول وطلا تو کیف پیدا میشه

من از این کار متنفرم اما مجبورم چون به پولش احتیاج دارم کسی به من با این سن کم وبدون مدرک کار نمیده

یکم تو خیابونی که بانک هست گشتم تا یه خانم با کیف از بانک دراومد

وقتی دیدم محکم کیف رو گرفته فهمیدم شانسم زده توش پول زیاده

اروم اروم پشت سرش راه افتادم وقتی موقعیت مناسب پیدا کردم دویدم سمتش وکیف رو کشیده وفرار کردم

خانمه هم با داد وفریاد که آی دزد کیفمو زدن افتاد دنبالم

اما من فرز بودم دور شدم برگشتم پشتمو نگاه کنم که دیدم

ای دل غافل مامورای گشت افتادن دنبام برگشتم و شروع به دویدن کردم اما اونا
ولکن نبودن

انقدر دویده بودم که حسابی خسته شدم دیدم هنوز مامورا دنبالم هستن ترسیدم

مجبوری کیف رو انداختم وفرار کردم

چندکوچه که رفتم دیدم دیگه بیخیالم شدن وارد یه کوچه باریک شدم

همون جا کنار دیوار ولو شدم تا خستگیم در بیاد یکم که حالم جا اومدم

تصمیم گرفتم امروز بیخیال بشم اونجا خطرناک بود راه افتادم سمت مترو تا برگردم خونه

رو نیمکت تو مترو نشسته بودم

که یه اقا پشتش به من وایساده بود چشمم افتاد به کیف پولش یواش جوری که متوجه نشه خواستم کیف رو بکشم از جیبش بیرون

یه لحظه حس کردم یکی داره نگاهم میکنه

اروم اطراف رو زیرنظر گرفتم دیدم چند ردیف اون طرف تر ممد مستقیم داره منو نگاه میکنه

تا نگاه منو دید سری از روی تاسف تکون داد

که از خجالت سریع دستمو کشیدم عقب خیلی حالم بد شد نباید میفهمید من یه دزدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا : 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

عالی بود عزیزم
فقط، این داستان واقعیت داره یافقط یه رمانه؟

Fereshteh
Fereshteh
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

سلام گلم زاده ذهنه درلحظه وانلاین تایپ میشه

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Fereshteh
1 سال قبل

اوهوم….
سریع تر پارت بزارر

لیکاوا ی قدیم آنتونی جدید
لیکاوا ی قدیم آنتونی جدید
1 سال قبل

عالی 👈♥️👉😅😅

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x