نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان فرفری

رمان فرفری پارت21

4.5
(24)

حدود نیم ساعتی پیاده رفتم یکم آروم شدم

بعد هم سوار مترو شدم رفتم خونه

رسیدم کلید انداختم رفتم تو

دیدم بابا اینا سر بساط هستن سلام دادم ورفتم اتاقم

لباس برداشتم برم حموم با این که محمد فقط دستمو گرفت ولی حال بدی داشتم

باید تمیز میشدم

رفتم زیر دوش اول کیسه حموم رو برداشتم انقدر رو دستم کشیدم که پوستش رفت

وسوزش گرفت ولی دردش از درد نامردی محمد کمتر بود

وقتی خوب تمیز شد دستم موهامم شستم

آب کشی کردم خودمو اومدم بیرون لباسام رو توحموم تن زدم

رفتم اتاق بخاطر گریه زیاد سر درد داشتم یه قرص خوردم

به علی سپردم اگه صدام کردن بگه سردرد داشتم خوابیدم

چشمام رو بستم خیلی پهلو به پهلو شدم تا خوابم برد

اما نتونستم راحت بخوابم همش کابوس دیدم

صبح بیدارشدم خیلی خسته بودم بدنم کوفته بود

چون نتونستم درست بخوابم لباس پوشیدم رفتم آشپزخونه

چای رو آماده کردم یه لقمه خوردم یه چای هم خوردم زدم بیرون رفتم سرکار

رسیدم چون میدونستم آقا این ساعت رفته سرکار با کلید رفتم تو خونه

رفتم اتاق خانم دیدم آروم خوابیده

درو بستم رفتم آشپزخونه یکم بهم ریخته بود جمع وجور کردم

چایی گذاشتم یکم وسایل صبحانه آماده کردم داخل سینی بردم برای خانم

اروم در زدم دیدم بیداره گفت برم داخل

رفتم داخل

_سلام صبح بخیر خانم بیدارتون کردم؟

_سلام گلی صبح بخیر نه تازه بیدار شدم

_بفرمائید صبحانه من برم عسل روهم بیدار کنم

_دستت درد نکنه عسل نیست باباش بردش مهد

_اِ خوبه اینجوری با هم سن وسالاش بازی میکنه

_اره بچم پیش ما حوصلش سر میره خودتم بیا صبحانه بخور

_اره اینجوری بهتره ،ممنون من خوردم برای ناهار سوپ بزارم؟

_وای نه من دیگه خوبم یه دوش بگیرم عالی میشم

امروز دیگه یه چیز دیگه درست کن از سوپ خسته شدم

😂خندیدم به لحن خانم بعد گفتم

_چشم

رفتم براشون لوبیا پلو بزارم

بعد از آماده کردن غذا میز رو چیدم

رفتم خانم رو صدا کنم دیدم از حمام اومدن

کمک کردم موهاشون رو سشوار کنن

بعد رفتیم سر میز همون موقع آقا با عسل رسیدن

بعد از سلا واحوال پرسی رفتن سرویس بهداشتی تا دستاشون رو بشورن

اومدن نشستن مشغول غذا شدن منم غذای عسل رو دادم

بعد کمی خودم خوردم میز رو جمع کردم

ظرفارو تو ماشین گذاشتم همه جارو مرتب کردم

باصدای دوتا سرفه برگشتم عقب دیدم آقا تو آشپزخونس

از وقتی محمد اونجوری رفتار کرد واون حرفارو زد یکمی ازش خجالت میکشم

_خانم رضایی خواستم بگم بابت محمد نگران نباش دیگه اینجا نمیاد

_ببخشید بخاطر من مجبور شدین کارمندتون رو اخراج کنید

_نه بهتر شد ممکن بود یه کس دیگه هم تو شرکت آسیب بزنه

_محمد اینجوری نبود نمیدونم چرا این کارو کرد

بعد از این حرفم آقا بدجور اخم کرد

وا چش شد خب راستشو گفتم

_لازم نیست دیگه ازش دفاع کنی

بعد هم گذاشت رفت

یه بار جمع میبنده الان مفرد شدم

اصلا چرا اخم کرد من که دفاع نکردم راستشو گفتم

اینم یه چیزیش میشه ها

بیخیال به کارام برسم اوووم برم یه چایی توپ بزارم بخوریم

وُجی:جز خوردن کاری نداری همش دهنت میجنبه چرا چاق نمیشی شکمو

_اِ سلام عزیزِ همیشه زد حال خب چیکار کنم خدادادی خوشگل و خوش هیکلم

چاقم نمیشم تازه مگه مال نَنه بابای تورو میخورم؟

وُجی:علیک فرزند خطاکارم نه ولی میگن کاه از خودت نیست کاهدون که از خودته

_هی حواست باشه چی میگی مگه حیوونم اصلا برو گم شو بی ادب

وُجی:ایش کم از اون حیوان نجیب نداری من رفتم بای

_شَرِت کم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

عالی بودددد
زود زود پارت بده🥲

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x