رمان فرفری پارت38
غذا که آماده شد مشغول چیدن میز شدم که همون موقع صدای ماشین آقا اومد رفتم استقبال
دم در با لبخند منتظر بودم اول عسل بدو بدو اومد بغلم بوسش کردم رفت لباس عوض کنه بعد آقا پیاده شد یه دفعه در سمت شاگرد باز شد
لبخندم ماسید چون زیبا از سمت شاگرد پیاده شد
لبخندم پرید وجاش اخم اومد سعی کردم اخمم رو کمرنگ کنم تا بد برداشت نشه اما قلبم چرا فشرده میشه
رسیدن به من سلام دادم
_سلام فرشته خانم
فس فس خانم هم یه سر تکون داد
ایش نکبت
کیف آقارو گرفتم بردم اتاق
اومدم دیدم از دستشویی اومده صورتش خیسه سریع اومدم حوله بیارم دیدم زیبا با حوله اومد
با حرص رفتم سمت میز ناهار کار چیدنش رو تموم کردم
آقا نبود رفته بود لباس عوض کنه
رفتم صداش کنم رسیدم پشت در اتاق لای درباز بود دستمو بردم بالا که همونجا خشک شد با دیدن صحنه داخل اتاق
آقا بالا تنش لخت بود زیبا هم چسبیده بود بهش داشتن همو میبوسیدن
حالم یه دفعه بد شد حس کردم قلبم ترک برداشت💔
دستمو انداختم آروم عقب گرد کردم
یه جا که تو دید نباشه وایسادم
بعد در زدم بلند گفتم ناهار آماده هست خودمم رفتم عسل رو ببرم
سرمیز که نشستیم نگاهی به صورت زیبا کردم دیدم رژ نداره ولبخند میزنه
بعد آقا رو دیدم که کلافس شاید بخاطر نصفه موندن کارش کلافه شده
آرشاویر
یه مدته حس عجیبی به فرشته دارم نمیدونم چیه ولی میدونم این حس یک طرفه هست
لاله ومادر زیبا رو در نظر گرفتن برام ولی نمیتونم باهاش کنار بیام خیلی رفتارش اذیتم میکنه
با همه راحت گرم میگیره تو کار من دخالت میکنه
حتی دیدم زیاد به عسل اهمیت نمیده وقتی میبینه اخم میکنه فکر میکنه من متوجه نیستم
حتی عسل هم با فرشته راحت تره
ولی بخاطر اسرار مادر سعی میکنم تحمل کنم
امروزم جوری رفتار کردو خودشو چسب کرد بهم که مجبور شدم بیارمش خونه مادر
وقتی دیدم فرشته با لبخند جلوی دره قلبم تپش گرفت کاش اونم حس منو داشت
اما تا زیبا پیاده شد اخم کرد فکر کنم بخاطر رفتاری که دفعه ی قبل داشت ازش ناراحته
رفتیم بعد از سلام رفتم صورتمو آب زدم اومدم بیرون میخواستم حوله بردارم که زیبا آوردم
از کارش تعجب کردم اخه ولش کنی میگه غذا رو هم خدمتکار قاشق قاشق بده دهنم
تشکر کردم
با حوله رفتم اتاق لباسمم عوض کنم
پیراهن رو که در آوردم یه دفعه یه تقه به در خورد تا خواستم بگم لباس ندارم در باز شد زیبا اومد داخل
دهنم از کارش باز موند بعد به اخم غلیظ اومد رو صورتم ولی اون بیخیال اومد داخل
_لطفا بیرون باش من لباس بپوشم
_بپوش عیب نداره خب من یه جورایی نامزدت هستم چی میشه
اومدم حرفی بزنم که حس کردم سایه ای داره نزدیک میشه فکر کنم فرشته اومده صدام کنه ناهار اومدم
لباس بپوشم که منو با زیبا اینجوری نبینه که زیبا یه دفعه خودشو چسبوند بهم
بعد لبمو بوسید یه لحظه از تعجب خشک شدم بعد سریع هولش دادم که صدای فرشته اومد
_ناهار آماده هست وسریع رفت
خدا کنه چیزی ندیده باشه
برگشتم سمت زیبا
_این چه کاریه ما هنوز نامحرم هستیم لطفا حواست باشه
_بیخیال محرم ونامحرم چیه مهم دلمه که تو رو دوست دارم
حوصله بحث نداشتم لباس پوشیدم رفتیم سر میز خیلی کلافه بودم خدا کنه ندیده باشه
فرشته روبه روم بود ولی خیلی ناراحت بود حتی لب به غذا نزد هرچقدر مادر گفت نخورد گفت که اشتها نداره مشغول غذای عسل شد
خیلی با عسل خوب بود حتی عسل هم دوستش داره
آهان این شد دیدی چه بهتر شد خستهنباشی فرشته جون👏🏻👌🏻
قربونت عزیزم
راستی تلگرام تبلیغ داری؟
نه چطور؟
میخوام ممبرم بالا بره ولی هرکس پیام دادم تبلیغ نکردن
دقیقا کجا میخوای برات تبلیغ کنند تو کانال رمان من که نمیشه
کانال رمان داری؟
اره هم تلگرام هم ایتا
دنبال کنندههات زیادن؟ من والا هیچ اطلاعی از تبلیغات ندارم که راهنماییت کنم🙂
نه کمن
متأسفانه ندارم
من روبیکا کانال دارم..چند تا عضو داری؟
تلگرام۹۲ایتا۶۵
اینا عضو آوردن خیلی سخته
ولی تلگرام و روبیکا باز راحته
باید داخل کانالت برای کسایی دیگه تبلیغ کنی تا اونا هم برات تبلیغ بکنن
خب به هرکس پیام دادم برای تبادل میگن نه ولی هر دقیقه تبلیغ وتبادل دارن
نه منظورم کانال رمان منه همون رماندونی خودمون که رمانها رو میذاره
اونجا تبلیغ نداره
آهان
رمانت رماندونی هم هست؟!
نه فقط اینجا
نه فقط مدوان گذاشتم