رمان فرفری پارت۴۸
سرکوچه رسیدم اول حس کردم صدای در اومد برگشتم دیدم محمد اومده بیرون سریع پریدم پشت دیوار قایم شدم
از همون جا با گوشیش سریع یه اسنپ گرفتم تا خونه ی آقا پشت بوته ها قایم شدم تا ماشین بیاد
دودقیقه بعد ماشین اومد سریع سوار شدم لحظه آخر محمد منو دید دوید دنبالم ولی به راننده گفتم سریع حرکت کرد
از شیشه پشت دیدم یکم دنبال ماشین اومد بعد ایستاد
آدرس خونه آقا رو داده بود نیم ساعتی توی راه بودم تا رسیدم خواستم از ماشین پیاده بشم که
ماشین آقا رسید جلوی در اول آقا بعد زیبا از ماشین پیاده شدن هردو هم با لبخند کلی هم خرید دستشون بود
شوکه شدم پس خیلی راحت در عرض یه روز منو بیخیال شد منو باش دلم به چه کسی هم خوش بود
همون جور که نگاهم بهشون بود اشکام میریخت رو صورتم
_خانم پیاده نمیشین
صدای راننده منو به خودم آورد
_ببخشید میشه منو ببرید یه آدرس دیگه
_بله ولی کرایه جدا میگیریم
_مشکلی نیست
بعد آدرس دادم برگشتم سمت شیشه چشمم به دری بود که اونا خوشحال رفتن داخلش
همون لحظه دوباره در باز شد آقا اومد با اخم بیرون
هه فکر کنم تنها میره ناراحته
سر آقا پایین بود تا سرش بالا اومد ماشین رو دور بزنه چشم تو چشم شدیم
اول اخم داشت بعد چشماش گرد شد وبه ثانیه نکشید عصبانیت صورتشو گرفت اومد که بیاد سمتم
سریع راننده حرکت کرد دیگه حتی از شیشه هم نگاه نکردم
دلم شکسته خیلی زیاد من فکر کردم حالا که من گم شدم دنبالمه نگرانمه ولی
حالش خوب بود خوشحال بود
اشکام دیگه قطع نمیشد بغضم بزرگ وبزرگ تر میشد باید میرفتم جایی تا از ته دل جیغ بزنم شاید خالی بشم
درد داشتم تو قلبم از طرفی محمد که اونجوری تو شب خواستگاری تحقیرم کرد
بعد سعی کرد خونه آقا دست مالیم کنه بعد دزدیده شدنم اونجا هم خواست بهم تجاوز کنه
از این طرف مردی که این همه خوبی کرد در حقم گفت غیر مستقیم عاشقم شده منم دل دادم بهش ولی
رفت با زنی که منو دزدید خوش و خرم خرید عروسیش
من چقدر احمقم چقدر ساده ام که راحت دل میدم تهش نابودی خودمه
انقدر گریه کردم تا به هق هق افتادم
_خانم حالتون خوبه میتونم کمکتون کنم
_نه ممنون خوبم لطفا یکم سریعتر برین لطفا
_اوکی
بعد یکم سرعتش بالا رفت چند دقیقه بعد رسیدیم دم خونه
ازش خواستم صبر کنه تا پول بیارم
رفتم دم در،در زدم علی در باز کرد
اول با تعجب نگاهم کرد بعد چشماش پر از اشک شد
_آبجی کجا رفتی همه ناراحتن چرا فرار کردی
حالا چشمای من درشت شد فرار چی
با بوق راننده بیخیال شدم سریع علی رو کنار زدم رفتم از خونه پول آوردم دادم راننده رفت
برگشتم خونه
_علی مامان بابا کجان
_رفتن درمانگاه
_چی برای چی چیزی شده
_مامان یکم فشارش بالا رفت بابا برد سرم بزنه
_واسه چی مامان که سابقه نداشته
_بخاطر تو از وقتی فهمیدن با این پسره محمد فرار کردی همش حالش بده
_منظورت چیه کدوم فرار منو دزدیده بودن
_چی میگی دروغه خودم پیامک تو رو دیدم تو گوشی بابا
تازه یه نامه هم داده بودی رئیست اومد اینجا دنبالت بابا گفت پیام دادی با محمد رفتی بیچاره با حال خراب رفت
دیگه چشمام و دهنم بازتر از این نمیشد همون جوری با تعجب بلند شدم رفتم دوش بگیرم تا جای دستای محمد پاک بشه
اول یه حسی بهم میگه خوشی به این بدبخت نیومده ای ایشالله زیبا و محمد زیر تریلی ۶۴ هزار چرخ برن بمیرن کثافت های پست فطرت
واقعا نمیتونم فرشته رو درک کنم
این شکلی دزدیده میشه بعد میفهمه به عشقش چرت و پرت تحویل دادت جا اینکه بره پیش پلیس یا لاقل پیش عشقش و توضیح بده بهش میره حموم؟؟؟؟!!!!!!
تو برچسب ها زدی طنز اما رمانت یه ذره هم طنز نداره عزیز
با چشم و دهنت باز از تعجب رفته حموم
عزیزم ناراحت نشو…ولی اسمشو نمیشه گذاشت رمان!
خیلی سریع داری همه چیو پیش میبری!!
کسی اینو میگه که خودش رماناش همین قدر سریع پیش رفته
عزیزم من تجربه اولم هست انشاالله بهتر مینویسم