رمان فرفری پارت56
_چیشده مشکلی هست کمکی میتونم بکنم
_چیزی نیست یکم بخاطر این چند روز ترسیده خوب میشه شما کارش داشتین
_راستش آرشاویر مریض شده منم دست تنهام میخواستم بگم فرشته بیاد کمک اما انگار نمیتونه
مراقبش باشین سلام برسونید
_اِی وای شرمنده سلامت باشید خداحافظ
_خدانگهدار
تلفن رو قطع کرد ورفت تو فکر حالا چیکار کنه مجبوره یه چند روز صبر کنه
یکم بعد دکتری که خبر کرده بود رسید ومشغول معاینه شد ودارو نوشت توصیه کرد تا داروها به موقع مصرف بشه
پاشویه هم لازم بود
بعد از بدرقه ی دکتر کمی سوپ درست کرد وبرای پسرش برد بخاطر سرم وآمپول کمی بهتر شده بود
فرشته
صدای حرف زدن مامان میومد انگار باکسی تلفنی حرف میزد به زور چشم باز کردم دیدم گوشی من دستش هست
صحبتش تموم شد وخداحافظی کرد برگشت چشمای باز منو دید
_اِ بیدار شدی بهتری
_خوبم مامان کی بود زنگ زده بود
_شکر مادر آقای ملکی بود
_چی میگفت
_والا مثل اینکه حال پسرش خوب نبود میگفت دست تنهاس کمک لازم داره
چی حالش بده یعنی چی چیشده نگرانی اومد سراغم ولی به سختی خودم رو خونسرد نشون دادم
تا مادر شک نکنه
_آهان انشاالله خدا سلامتی بده من نمیتونم برم شاید کلا سرکار نرم
_منم گفتم تو حالت خوب نیست این مدت ترسیدی گفت باشه خداحافظی کرد
_خوبه پس من میخوابم مرسی مامان
_کاری نکردم تو بخوام من تا خوابت ببره هستم
دیگه با فکر وخیال خوابم نمیبرد ولی پشت کردم به مادر جوری وانمود کردم که فکر کرد خوابم ورفت
بعداز بستن در طاق باز دراز کشیدم ورفتم تو فکر
چیشد که من بهش حس پیدا کردم چه اتفاقی افتاد ما که زیاد باهم برخورد نداشتیم هم خانم بود
یا درحال کار بودیم حتی وقت فکر کردن هم نداشتم پس چطور اومد وشد ملکه ی افکارم
یعنی الان اونم بهم حس داره اون حرفا برای من بود
😡😡😡نه اون اگه منو میخواست سریع تا دید من دوروز نیستم نمیرفت سراغ اون دختره عوضی
اون منو فقط یه گزینه میدید برای نگهداری از دخترش ورسیدگی به مادرش
خودمو نمیخواست کار کردن منو میخواست
نمیدونم نمیدونم
کاش مادرش زنگ نمیزد بهم اصلا به من چه حالش بده زیبا جونش بیاد مراقبش باشه
😬🤪خخخ زیبا که در پشت میله ها آب خنک میخورد
وجی:خدایا بچه خُل شد رفت یه بار از حرص لبو میشه بعد چنان لبخند میزنه تا دندون عقل معلوم میشه
فکر کنم کلا زده به سرش
_هوی تو وجدام منی یا دشمنم کم در مورد من زر زر کن
وجی:خف بابا دختره ی قاطی برو به خنده گریت برس ایییش بای
ای خدا اینو من باید جرش بدم بای بای نگه🤬
تو ذهنم داشتم با خودم فحش کاری میکردم خوابم برد
صبح با صدای بابا بیدارشدم
_فرشته دخترم بیدارشم باهم صبحانه بخوریم
_چشم
بلند شدم دست وصورت شستم موهامم شونه کردم رفتم بیرون همه سر سفره بودن
سلام کردم نشستم صبحانه خوردیم با علی جمع کردیم
_فرشته مامانت گفت دیگه نمیخوای بری سرکار
_آره بابا اگه بشه اونجا نرم شاید جای دیگه رفتم
_باشه یه مدت استراحت کن ولی بجای کار بهتره فکر ادامه ی درست باشی حالا که من خوب شدم درآمد دارم درس بخون
با حرفای بابا از ذوق اشکام میریخت سریع بلند شدم بغلش کردم کلی بوسیدمش
_😄😄بچه برو کنار تف تفی کردی منو
با خنده وکمی خجالت ازش جدا شدم