نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان فرفری

رمان فرفری پارت66

3.7
(226)

بعد از اون آقا یا همون استاد ملکی🙄شروع به تدریس کرد چیزی شبیه همونا که تو خونه یاد میداد بهم

با دقت شروع به نوشتن ونکته برداری کردم

کلاس که تموم شد وسایلم رو جمع کردم که برم خونه سادات خانم ولی

_خانم رضایی یه لحظه تشریف بیارید

با صدای استاد مجبورشدم برم سمت میزش

منتظر موندم تا بچه ها سوالشون رو بپرسن

دودقیقه بعد رفتن ومن سرم پایین منتظر بودم حرفش رو بزنه

چون کلاس خالی بود اومد روبه روم دست گذاشت زیر چونه ام که

سریع خودمو کشیدم عقب دستش افتاد

_کارم داشتین زود بگین عجله دارم

_میدونم میری خونه مادرم خواستم بگم دوتا کوچه بالاتر منتظرم باش میام باهم میریم

هه چه جالب برم کوچه بالایی که کسی منو نبینه براش بد بشه

_باشه خداحافظ

بعد زدم بیرون خیال کرده الان منتظرش میمونم بره همون فس فس خانم رو برسونه

از لج همون جلوی در یه تاکسی دربست گرفتم ورفتم

تو ماشین که نشستم اشکام سرازیر شد انقدر نزدیک من بودن براش سخته چرا میخواد منو ببره

نامرد چقدر هم به خودش رسیده بود هه لابد زیبا رو ول کرده دنبال کیس جدیده

تارسیدن به خونه خانم هزارویک فکر از ذهنم گذشت تنها فکر محال اومدنش بخاطر من بود

وقتی رسیدم کرایه رو حساب کردم رفتم سمت در تا زنگ رو بزنم که دیدم یه ماشین با سرعت پیچید داخل کوچه

یکم دقت کردم دیدم آقاس

اوه اوه فکر کنم قاطی کرده شونه بالا انداختم اصلا به من چه زنگ رو زدم که با یه تیک باز شد

رفتم داخل خیلی شیک ومجلسی درو بستم که خودش زحمت بکشه بازش کنه

داشتم میرفتم سمت خونه که در پارکینگ باریموت بازشد وآقا با ماشین اومد داخل

اومد نزدیکم شیشه رو داد پایین

_بشین بریم

_نه ممنون خودم میرم

تا حرفم تموم شد گازش رو گرفت رفت منم با دهن باز رفتنش رو نگاه کردم 😲😲

بابا یکم بیشتر اسرار میکردی شاید داشتم ناز میکردم

وجی:رو رو برم تو الان دوبار حالشو گرفتی بازم پررو بازی در میاری

دیدم حق با وجی گرامه پس خفه خون گرفتم و سلانه سلانه رفتم سمت خونه

آقا هم ماشین رو پارک کرد رفت داخل منتظر من نشد☹️☹️

عیب نداره به وقتش باز حالشو میگیرم شاید بهتره کلا محلش نزارم سرسنگین باشم

البته هربار که همچین تصمیمی گرفتم تا یه جا سرسنگین باشم یه سوتی دادم خدا به داد برسه

رسیدم درخونه در زدم رفتم داخل

_سلاااام صابخونه

_سلام فرشته جان بیا آشپزخونه

با حرف خانم رفتم سمت آشپزخونه دیدم خانم داره چایی میریزه

_سلام خانم خوبین

_سلام گل دختر چه عجب اومدی نکنه منتظر دعوت بودی

_شرمنده کلاس میرم یکم درگیرم

_عیب نداره بیا بشین من برم یه چایی بدم آرشاویر الان میام

دلم نیومد این همه پله بره بالا پس

_بدین من ببرم شما اذیت میشین

_نه دخترم درست نیست

_منو دخترم صدا میکنید پس درسته بدین ببرم

بعد سینی رو گرفتم رفتم سمت اتاق در زدم

_باتو مامان

فکر کرده مامانش اومده دروباز کردم رفتم داخل

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 226

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

موفق باشی فرشته جان 🍃

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x