رمان فرفری پارت73
تصمیم گرفتم کلا سرکلاس فقط به درس فکر کنم واگه بازم دیدم نگاهش بده سرکلاسش نرم
میخواستم برم بشینم رو نیمکت که آقا منو دید گوشی رو نشون داد رفت یکم دورتر
تا نشستم برام پیام اومد
گوشی رو چک کردم دیدم آقا پیام داده
_چیشده فرشته چرا انقدر ناراحتی نکنه لقمه هارو دادی به من گشنته
_نه سیرم چیزی نیست
_نمیگی نگو ولی دروغ هم نگو کسی چیزی گفته یا کسی مزاحمت شده
_نه مشکلی نیست اگه هم باشه خودم بلدم حلش کنم
بعد هم نگاه کردم سمتش یه پشت چشم نازک کردم گوشی رو انداختم تو کیف
همون موقع یکی از پسرای کلاس اومد نزدیکم
_سلام خانم رضایی خوبین
_سلام ممنون بفرمائید
_خواستم جزوه ی جلسه قبل رو ببینم میشه قرض بدین
_بله ولی زود برام بیارین لازمم میشه
جزوه رو گرفت وتشکر کرد ماشاءالله پیچ دهنش هم شُل بود هی لبخند میزد
یه لحظه نگاهم افتاد سمت آقا دیدم چنان با خشم نگاه میکنه صورتش هم دیگه از حرص کبود شده 😡😡
تا نگاهم رو دید خواست بیاد سمتم از ترس سریع از پسره خداحافظی کردم رفتم سمت کلاس
خدایی نگاهش خطری بود😰😰
این ساعت با استاد محمودی کلاس داشتیم که خانم بود یه خانم مهربون
آدم ازش کلی انرژی میگیره اصلا دلت نمیخواد کلاس تموم بشه
دوساعتی که درس داد خیلی خوب بود حالمم یکم بهتر شد
امروز یکم کلاس طولانی تر هستش
بعد از کلاس خانم محمودی نوبت آقا هست خدا به خیر کنه کلاسش رو
وسایلم رو جمع کردم برم از مغازه داخل محوطه یه چی بگیرم
تو راه رو آقا رو دیدم مستقیم داره میاد سمتم یا خدا این مگه کار وزندگی نداره ول کن من نیست
خواستم جیم بزنم که یه پاکت گرفت سمتم
_خانم رضایی اینو تو حیاط جا گذاشته بودین
😳😳با تعجب پاکت رو گرفتم تا اومدم بگم مال من نیست رفت
داخل پاکت رو دیدم ای وایی چقدر خوراکی داخلش هست
یه کاغذ هم بود برداشتم دیدم از طرف آقا هستش
_خوراکی ها بابت تشکر هست ویه چیز دیگه حواسم بهت هست نبینم با پسری حرف میزنی یا لبخند میزنن برات
وگرنه میام دهنشون رو صاف میکنم مراقب باش
😍😍از طرفی چشمم قلبی شد از یه طرف از حرفش مثل لبو قرمز شدم از حرص
وا چیکار داری به من باز میخوای منو بکشی سمت خودتت دمو خوش کنی بعد بری سراغ کس دیگه
😔😔
برگشتم سمت کلاس نشستم یه کیک وآبمیوه خوردم تا آقا بیاد