نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان فرفری

رمان فرفری پارت76

4.3
(185)

_چیشد که فکر کردین من با کسی که این همه اذیتم کرده رفتم

حرفم که تموم شد دست داخل جیب کتش کرد ویه کاغذ در آورد داد دستم

تای برگه رو باز کردم وشروع به خوندن کردم چشمام از کاسه داشت میزد بیرون😳😳وا این دیگه چه مزخرفیه

این نامه اصلا مال من نیست

_اما این رو من ننوشتم که

_درسته ولی اون موقع من انقدر حال بد شد که اصلا دقت نکردم
ولی سراغ پدرت هم رفتم که گفت یه پیامک از طرف تو دریافت کرده که گفتی محمد رو دوست داری وباهاش فرار کردی

دیگه منم با این حرفا باورم شد وبرگشتم خونه بعد هم دیگه به اصرار مادر ولاله رفتم خواستگاری زیبا درحالی که دلم رو باخته بودم

بقیه اش رو هم خودت میدونی

_من خیلی اونجا که زندانی شدم ادیت شدم ولی همش منتظر بودم مثل دفعه ی پیش شما بیای نجاتم بدی

وقتی دیدم خبری نشد و خب راستش محمد سعی کرد اذیتم کنه واینا باعث شد هم همه ی زورمو برای فرار بزارم

بعد هم رفتم شکایت کردم

وقتی گفتم محمد میخواست اذیتم کنه چنان سرخ شد

_غلط کرد ببینمش دستاشو قلم میکنم کثافت

همون موقع که داشتم به خاطر حرفش خرکیف میشدم گوشیم زنگ زد

دیدم مامانمه جواب دادم

_سلام عزیزم خوبی جان کارم داشتی

مامان داشت حرف میزد که دیدم آقا عصبی گوشیمو از دستم کشید

_تو کی هستی چرا زنگ زدی حسابتو میرسم

فکر کنم صدای مامانم رو شنید اینجوری رنگش پرید حقشه تا تو باش بی خود گوشی رو نگیر

ریز ریز شروع کردم خندیدن

سریع معذرت خواهی کرد گوشی رو داد دستم
مامان گفت زود برم که قراره برام خواستگار بیاد

آخ جون الان میتونم اذیتش کنم خداحافظی کردم وگوشی رو گذاشتم کیفم

_خب اگه کاری با من ندارین من برم مهمون داریم کمک مامانم

بعد هم یه جوری لبخند زدم که شک کنه

_میشه بدونم مهمونتون کیه

_هرچند لازم به دونستن شما نیست ولی خب میگم قراره برام خواستگار بیاد

حرفم تموم شد همچین بلند شد که صندلی از پشت پرت شد یا جدّ ننم چشه

_بی خود خواستگار میاد پاشون رو قلم میکنم

پاشو بریم به مامانت بگو زنگ بزنه کنسل کنه

_😳😳چرا چیکار دارین شما شاید من جوابم مثبته

_تو بیخود جوابت مثبته منو دیوونه نکن

_یعنی چی درست صحبت کنید من میرم خداحافظ

هرچقدر صدام کرد با این که از شنیدن اسمم از زبونش قند تو دلم آب میشد ولی پشت کردم ورفتم

سریع سوار تاکسی شدم ورفتم خونه

رسیدم کلید انداختم رفتم داخل مامان داشت گردگیری میکرد

_سلام مامانم خوبی

_سلام دختر بدو لباس عوض کن بیا کمک

_باشه الان میام

لباس عوض کردم وشروع کردم تمیز کردن خونه
انقدر سابیدیم که انگار عیده

کاراتموم شد رفتم برای دوش گرفتن بعد هم لباسی که مامان گذاشته بود پوشیدم

من جوابم درسته منفیه ولی قرار نیست پدرومادرم رو سرشکسته کنم پس به خودم رسیدم ولی کم وملایم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 185

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فراموش شده https://modvan.ir/?p=17178
فراموش شده https://modvan.ir/?p=17178
1 سال قبل

واقعا عالی بود،👏👏🌹

camellia
camellia
1 سال قبل

ممنون ن که انروز هم پارت گزاشتید.😘

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x