نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان فرفری

رمان فرفری پارت79

2.9
(92)

حرفش قند تو دلم آب کرد بالاخره شد چیزی که از ته قلبم میخواستم ولی تو ظاهر نشون ندادم که چقدر خوشحالم

_هنوز خیلی مونده تا این حرفا

تا اینو گفتم یه چشمک زد وگفت

_😉اونم به وقتش

وای خدا چه پررو هستش بی ادب ،منحرف

_ایش

بعد هم یکم فاصله گرفتم نشستم

درمورد مهریه صحبت کرده بودن ولی الان داشتن تاریخ مشخص میکردن

طبق حرفاشون باید صبح برای آزمایش میرفتیم بعد هم برای خرید واین کارا

_راستش آقای رضایی پسرم آرشاویر خونه داره و مجهز هست جهیزیه لازم نداره

دخترم بره ببینه اگه از چیزی خوشش نیومد میتونه عوضش کنه

_بله درست ولی باید جهیزیه هم لازمه هر چی که قرار شد عوض بشه من میخرم

_باشه پس زحمتش با شما

حرفا که تموم شد بلند شدن تا برن دلم نمیخواست برن عسل هم چسبیده بود بهم

سادات خانم ولاله نشستن داخل ماشین مامان وبابا هم رفتن داخل آقا عسل رو با وعده دیدار فردا راضی کرد وگذاشت داخل ماشین

برگشت داخل حیاط وایستاد روبه روم دستام رو گرفت تو دستش وزل زد به چشمام

_امروز خیلی خوشحالم بالاخره تو رو به دست آوردم

گونه هام گل انداخت سرمو پایین انداختم یه دستش رو گذاشت زیر چونه‌ام سرمو بالا آورد

اومد نزدیک خیلی خیلی نزدیک بعد صورتش اومد جلو پلکام افتاد رو هم

یه بوسه روی لبم گذاشت حسی مثل نشستن پروانه ها روی لبم بود مثل خوردن عسلی شیرین
حسی زیبا از لبم تا قلبم رفت با یه بوسه رفتم تو عالم رویا

_مراقب فرشته ی من باش خداحافظ

رفت ومن هنوز تو همون حالم بودم دستم رو لبم بود هنوزم حس گرمای لباش روی لبم که هیچ روی قلبمم حس میکردم

_آجی نمیای داخل

با صدای علی یه دفعه پریدم

هییین
برگشتم عقب نکنه دیده باشن ولی صدای علی بود فقط اونم از پنجره

پووووف خداروشکر

رفتم داخل
مامان گل رو دادبهم بردم اتاقم منم گذاشتمش دخل باکسی که داشتم وگذاشتم داخل کمد تا بعدا ببرم خونه ی خودم

وووویی خداجون خونه ی منو آقا

وجی:یعنی تو درست بشو نیستی اون دیگه شوورت هستش چرا میگی آقا

_دست خودم نیست عادت کردم

وجی:بگو نمرین کن یاد بگیری بگو آرشی جوون عشقم نفسم 🤢🤢🤢اوق خودمم حالم بهم خورد

_اه اه چه طرز حرف زدن هستش بیشعور برو برو حالم وبد کردی

بعد از رفتن وجی لباس عوض کردم ویه دست لباس مرتب هم برای فردا کنار گذاشتم صورتمو شستم ورفتم خوابیدم تا صبح سرحال باشم

صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم وجواب دادم

_سلام عزیزم بلند شو آماده شو ناشتا بریم آزمایش

_سلام الان آماده میشم

بعد از خداحافظی قطع کردم وخواستم آماده بشم یادم اومد پشت گوشی گفت بهم عزیزم

اوووف فکر کنم اینجوری پیش بره مرض قند بگیرم چون با هر حرفش قندزیادی تو دلم آب میشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.9 / 5. شمارش آرا : 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x