رمان فرفری پارت79
حرفش قند تو دلم آب کرد بالاخره شد چیزی که از ته قلبم میخواستم ولی تو ظاهر نشون ندادم که چقدر خوشحالم
_هنوز خیلی مونده تا این حرفا
تا اینو گفتم یه چشمک زد وگفت
_😉اونم به وقتش
وای خدا چه پررو هستش بی ادب ،منحرف
_ایش
بعد هم یکم فاصله گرفتم نشستم
درمورد مهریه صحبت کرده بودن ولی الان داشتن تاریخ مشخص میکردن
طبق حرفاشون باید صبح برای آزمایش میرفتیم بعد هم برای خرید واین کارا
_راستش آقای رضایی پسرم آرشاویر خونه داره و مجهز هست جهیزیه لازم نداره
دخترم بره ببینه اگه از چیزی خوشش نیومد میتونه عوضش کنه
_بله درست ولی باید جهیزیه هم لازمه هر چی که قرار شد عوض بشه من میخرم
_باشه پس زحمتش با شما
حرفا که تموم شد بلند شدن تا برن دلم نمیخواست برن عسل هم چسبیده بود بهم
سادات خانم ولاله نشستن داخل ماشین مامان وبابا هم رفتن داخل آقا عسل رو با وعده دیدار فردا راضی کرد وگذاشت داخل ماشین
برگشت داخل حیاط وایستاد روبه روم دستام رو گرفت تو دستش وزل زد به چشمام
_امروز خیلی خوشحالم بالاخره تو رو به دست آوردم
گونه هام گل انداخت سرمو پایین انداختم یه دستش رو گذاشت زیر چونهام سرمو بالا آورد
اومد نزدیک خیلی خیلی نزدیک بعد صورتش اومد جلو پلکام افتاد رو هم
یه بوسه روی لبم گذاشت حسی مثل نشستن پروانه ها روی لبم بود مثل خوردن عسلی شیرین
حسی زیبا از لبم تا قلبم رفت با یه بوسه رفتم تو عالم رویا
_مراقب فرشته ی من باش خداحافظ
رفت ومن هنوز تو همون حالم بودم دستم رو لبم بود هنوزم حس گرمای لباش روی لبم که هیچ روی قلبمم حس میکردم
_آجی نمیای داخل
با صدای علی یه دفعه پریدم
هییین
برگشتم عقب نکنه دیده باشن ولی صدای علی بود فقط اونم از پنجره
پووووف خداروشکر
رفتم داخل
مامان گل رو دادبهم بردم اتاقم منم گذاشتمش دخل باکسی که داشتم وگذاشتم داخل کمد تا بعدا ببرم خونه ی خودم
وووویی خداجون خونه ی منو آقا
وجی:یعنی تو درست بشو نیستی اون دیگه شوورت هستش چرا میگی آقا
_دست خودم نیست عادت کردم
وجی:بگو نمرین کن یاد بگیری بگو آرشی جوون عشقم نفسم 🤢🤢🤢اوق خودمم حالم بهم خورد
_اه اه چه طرز حرف زدن هستش بیشعور برو برو حالم وبد کردی
بعد از رفتن وجی لباس عوض کردم ویه دست لباس مرتب هم برای فردا کنار گذاشتم صورتمو شستم ورفتم خوابیدم تا صبح سرحال باشم
صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم وجواب دادم
_سلام عزیزم بلند شو آماده شو ناشتا بریم آزمایش
_سلام الان آماده میشم
بعد از خداحافظی قطع کردم وخواستم آماده بشم یادم اومد پشت گوشی گفت بهم عزیزم
اوووف فکر کنم اینجوری پیش بره مرض قند بگیرم چون با هر حرفش قندزیادی تو دلم آب میشه