رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴
_مائده…مائده… الهی بمیرم برات…
_مهدیه برو یه لیوان اب براش بیار بدو
همان طور سرِجایش نشسته بود…به یک جا خیره بود
مهدیه اب را اورد و زینب چند قطره بر صورتش ریخت، ولی مایده تکانی نخور…
_ای خدا…یا ابلفضل..این چه بلایی بود سره زندگی ما اومد…حالا چیکار کنیم…
_اروم باش زن! کاری نمیتونیم بکنیم
_یعنی چی بابا؟ یعنی مائده رو بدیم به نوه مصطفی خان؟؟ پس محمد…
لبش را گزید…
ادامه ی حرفش این بود پس محمد چه میشود؟!
کسی چیزی نمیگفت
بی اختیار اشک هایش بر روی گونه اس سقوط کرد، چرا هیچ کس جلوی مصطفی خان درنیامد؟ چرا هیچ کس نگفت مائده، تنها مال یک نفر است…که او هم محمد است؟
چه رویاهایی با محمد ساخته بودند…
قرار بود از این روستا بروند و در یک جای سرسبز که کنار چشمه است خانه ای برای خودشان درست کنند…خانه ای که دوتا اتاق دارد! یکی برای خودشان
ادامش رو نوشتم فرستادم…این نصفه اومد🙄💔
آره نصفه اومده😪
خیلی قشنگ بودا بیصبرانه منتظر ادامهشم😊
🤍🙃
با این دستم تا اطلاع ثانوی پارت نداریم🙄🤣
با کدوم دستت؟ چرا مگه چیشده😲
داری میای پارت بوی گندم رو بخونی مسلح بیا 😂😂
ادامش کووووو
فرستادم قادر باید تایید کنه
میگم نویسنده این رمان چند تا پارت داره؟
نمیدونم راستش😂