نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۹

4.1
(63)

با لبخند نگاهش می‌کند

_مائده

_جانم؟

_تو منو میبخشی؟!

_ببخشمت؟چیکار کردی مگه!

نفس را بیرون می‌دهد و ادامه می‌دهد
_واسه گذشته….
یادته چقدر اذیتت میکردم؟دلتو میشکوندم…زدمت…
هیچ وقت نمیتونم بخاطر کتک زدنت خودمو ببخشم،میدونم توهم نمیگذری ولی گفتم اگه مُردم حلالم کنی

_مهیار میزنمتاااا
یعنی چی اگه مُردم ،خدا اون روزو نیاره چرا جو میگیرتت؟

_جو نیست….حقیقته!
بالاخره مرگ حقه دیگه
فقط مواظب آرازم باش…بزار چهلمم تموم شه برو ازدواج کن

با اخم نگاهش می‌کند
این مرد رسما دیوانه شده بود!

_باشه میرم ازدواج میکنم…

_واقعا…میری؟!

با حرص جوابش را می‌دهد
_پس چی فکر کردی؟ صبر میکنم برات؟ نه آقا میرم شوهر میکنم

چیزی نمی‌گوید و سرش را تکان می‌دهد

با خنده نگاهش میکرد
دلش خنک می‌شد وقتی اذیتش میکرد!

_مائده؟

بلند می‌خندد و جوابش را می‌دهد
_جان؟!

_واقعا میری؟

_چرا نرم؟!

_اذیتم نکن دیگه میری یا نه؟!

_معلومه که میرم خودت اجازه دادی برم دیگه
میرم یکی خوشگلتر از تورو تورش میکنم

اخم می‌کند و رویش را می‌گرداند

_من کی اجازه دادم؟مگه خرم؟

_دور از جونت…شوخی کردم مهیار

_این چه شوخی ای بود واقعا؟!داشتم سکته میکردم

_آخه این چه حرفی بود که تو اصلا زدی؟!
واسه چی میخوای بمیری مگه من میزارم؟

تک خنده ای می‌کند و می‌گوید
_مگه دست توعه؟

_بله…حق رفتن رو نداری

***

_آخه داداش شما چرا اومدین

_آبجی مگه اینا آروم و قرار داشتن؟مغز منو ترکوندن…بخدا من اکه یه اتفاقی برام بی افته اینقدر نگران نمیشن حالا ببین برای آقا مهیار چه کار ها که نمیکنن

خنده ای می‌کند و می‌گوید
_عه داداش خدانکنه چیزیت بشه…سمیرا خوبه؟!

_آره خوبه
اتفاقا میخواست بیاد ولی نزاشتم

_کار خوبی کردی خسته میشین اینجا

از شیشه داخل اتاق را نگاه می‌کردند که مهگل خانوم و آقا رضا چطور قربون صدقه مهیار میرفتن

_نگاه نگاه میبینی زن داداش!؟

خنده می‌کند و میگوید
_محمد چرا اینقدر حسود شدی؟

_حسود نشدم بخدا بابا این مهیار رو من بزرگش کردم همیشه خودشو به مریضی میزد نره مدرسه
الانم همینه

خنده می‌کند و سرش را تکان می‌دهد
_واقعا!؟

_آره بابا همیشه تنبل کلاس بود
آراز کجاست؟!

_تو بخش کودکان هست

_میتونم ببینمش!؟دلم براش یه ذره شده

_آره بیا بریم

باهم به طرف بخش کودکان رفتن، آراز روی تخت خواب بود، در خواب لبخند میزد و شکمش هی بالا و پایین می‌شد

_الهی عمو به قربونت…وای خدا نگاش کن کپی خودمه

خنده کنان نگاهشان می‌کند
واقعا شباهت زیادی بهم داشتن!

خم می‌شود و شکمش را می‌بوسد
_قربون شیکَمت بچه

خنده می‌کند و می‌گوید
_ایشالله قسمت خودت شه

_چی قسمتم شه؟!

_بچه دار شدن دیگه

خنده می‌کند و می‌گوید
_آها اون….آره ایشالله به امید خداوند

با لبخند نگاهش می‌کند و سرش را تکان می‌دهد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

:)SiSii ‌

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
22 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

مهیار چرا انقدر لوسه🤦‍♀️ حالا بابای تو بزرگتر بود یا مهیار؟ من فکر کردم مهیار بزرگتره😂 خداقوت

Narges Banoo
1 سال قبل

سلام سحرخانوم😁
میگم رویای اربابو نمیذاری؟

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

وجدانا فراموشش کرده بودم از بس پارت نیومده الانم دوخط دستت درد نکنه

مژده
مژده
1 سال قبل

عزیزم پارت ندی سنگین تری 🥺🙃
ادم دیگ یادش میره
کسی ک نمیتونه رمان نمیزاره
وقتی مسعولیت چیزی رو قبول میکنی باید انجامش بدی و بی مسعولیت نباشی

Wow
Wow
پاسخ به  مژده
1 سال قبل

شما نظر ندی سنگین تری
اولا میتونی رمان رو نخونی کسی مجبورت نکرده
دوما مسئولیت رو اینطور مینویسن استاد

مژده
مژده
پاسخ به  Wow
1 سال قبل

کسی با شما صحبت نکرد
بعدشم میخاستم فضولش پیدا کنم ک شما بودی
حداقل با اسم خودت جواب میدادی🤣

مژده
مژده
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

خیلی ممنون گلم

Tina&Nika
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود سحر جونم 🥰🥰

Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

😍

راحیل
راحیل
1 سال قبل

عزیزم خوبی شما واقعا دوست دارم رمان تو و با وجود مشلغه زیاد پیگیر میشم ممنون کیف کردم دستت طلا، لیلی جونم خیلی عالیه حرف نداره

لیلا ✍️
پاسخ به  راحیل
1 سال قبل

لیلی منم‌هااااا😂😂😂 اسم نویسنده این رمان سحره عزیزم

راحیل
راحیل
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

میدونم گلم کاملا گفتم هم سحر جون عالیه هم لیلی جون نگارشش حرف نداره مهربونم

سفیر امور خارجه ی جهنم
1 سال قبل

بچه ها امروز ی نینیه رو دیدم توخیابون بعد باهام بای بای کرد الان داشتم این پارتو میخوندم اونجایی که رفتن پیش اراز منو یاد اون بچه هه انداخت انقد کراش بود🥹😂
عالی بود عشقم فقط یکم کم بودش🥲👈🏻👉🏻

دکمه بازگشت به بالا
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x