رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۲
لبش را گاز میگیرد و به مرد خیره میشود…
حتی یک ذره حیا هم نداشت!!
_زشته مهیار…
لبخند بدجنسی میزند
سرش را تکان میدهد
آراز بی توجه به هردویشان با تعجب به دور و برش نگاه میکند،این خانه برایش تازگی داشت!
_خب خب بریم اتاق آقا آراز رو نشونتون بدم
باهم به طرف اتاق میروند
آراز از دیدن اتاق ذوقش بیشتر میشود،انگار متوجه شده بود این اتاق برای خودش است!!
یک اتاق با تخت و کمد آبی
دیوارش را رنگ سفید زده بودند
اسباب بازی ها گوشه ی اتاق بود
آراز را آرام روی زمین میگذارد و او با ذوق..چهار دست و پا به سمت دیوار میرود و بلند میشود و به سمت اسباب بازی ها میرود
صدای خنده هایش قطع نمیشد…سخت مشغول بازی کردن بود
**
بوی قورمه سبزی اش همه جا را پر کرده بود
شام غذای مورد علاقه ی مهیار را گذاشته بود،تقریبا میشد گفت یک ماه است که به خانه ی جدیدشان آمده اند
پس فردا هم قرار بود محمدعلی و سمیرا باهم عروسی کنند
از ته دل برای هردویشان خوشحال بود…هردویشان را دوست داشت
مخصوصا سمیرا که مثل یک خواهر با او بود…
به پسرکش نگاه کرد که تازه مبل را دهان میزد
_عه عه مامانی مگه مبل رو دهن میزنن بچه
آراز را بغل کرد که صدای اعتراض آراز بلند شد
کلمه های نامعلومی را میگفت
_بسه بسه
اعتراض نداریم
آخه من به فدات بچه، مگه مبل رو دهن میزنن
ولی آراز اخم محکمی داشت
_یعنی من نمیرم برای این اخمت!؟
صدای باز شد در را که شنید نگاهش را به مهیار داد
با لبخند گفت
_به به سلام آقای خونه
میخندد و میگوید
_سلام بانوی خونه
به طرفشان میرود و پسرکش را در آغوش میگیرد
_سلام مرد بابا
خوبی؟
آراز هنوز هم قهر بود و اخم بر چهره اش داشت
_آخ آخ آخ چیشده آقا آراز، اخم کردین!
میخندد و میگوید
_با من قهر کرده
_چرا!؟
_داشت مبل رو میخورد، نزاشتم باهام قهر کرده
_آره بابا؟ مثلا اینجوری میخوای دکتر بشی؟ مبل میخوری بچه جون؟
_حالا دعوا نکن بچمو بیا ببین برات چی پختم!
_یا ابلفضل….
خنده میکند و درجوابش میگوید
_نترس بابا…یه غذای خوشمزه واست درست کردم انگشت هاتم باهاش میخوری
_به به
ولی از بویی که تو خونه پیچیده معلومه قورمه سبزی پختی!!
چشمکی میزند و میگوید
_بله شام قورمه سبزی داریم
_به به
خب شما آراز رو بگیر من برم لباسام و عوض کنم و دست و صورتم رو بشورم بیام
_چشمم
آراز را از بغلش میگیرد و به سمت اتاقش میرود
او را در کنار اسباب بازی ها میگذارد و میگوید
_آراز مامان
بشین اینجا با اسباب بازی هات بازی کن باشه؟ آفرین پسر خوب
شیطونی نکنیااا دیگه ام مبل نخور
پیشانی پسرک را میبوسد و از اتاقش خارج میشود، به سمت آشپزخانه میرود و چایی میریزد که مهیار می آید و روی صندلی ناهار خوری میشیند
_چخبر؟
_سلامتی…خبر خاصی ندارم
چایی را روی میز میگذارد و روی صندلی میشیند
متوجه بود که حالش خوب نیست
_ولی چشمات یه چیز دیگه رو به من میگه!!
_چیز خاصی نیست،دیشب خواب بد دیدم…ذهنم درگیرش شده!
_چه خوابی؟!
کمی مکث میکند،ولی میگوید
_خواب دیدم محمد زنده شده اومد خونمون ولی تو نبودی…آراز بود و من!
با شنیدن اسم محمد قلبش تند تند میزند
آخرین بار کی به سرخاکش رفته بود؟!
اصلا انگار محمد را فراموش کرده بود…اینقدر درگیر زندگی اش شده بود که یادش رفته بود
_فردا سرخاکش برو
فکر کنم منتظرته!
سرش را بالا میگیرد و نگاهش را به مرد روبرویش میدهد
_تو ناراحت نمیشی اگه برم!؟
_نه!
چای را میگیرد و آرام آرام میخورد
فردا حتما به سرخاکش میرفت و برایش گل رز میبرد…از بچگی عاشق گل رز بود!
دوستان فردا دو پارت از رویا ارسال میشه،ببخشید امروز نتونستم بدم
فردا حتما میفرستم😊💜
تو یه پارت با هم ادغامشون کنی بهتره اینجوری همه میتونند یه جا کامنت بدن طولانیم میشه😊
اوهوم آره اینجوری بهتره
خیلی قشنگ نوشتی😥👌🏻💓 امیدوارم اتفاق بدی نیفته ولی دلم شور میزنه مطمئنم یه چیزی این وسط زندگیشون رو بهم میریزه😟 دلم واسه آراز ضعف رفت🤒🤕 عموت همین یه دونه بچه رو داره؟
خداروشکر که خوشتون اومده😁🥰
ایشالله….اوهوم آراز خیلی گوگولیه بچم ،البته الان دیگه خی شده ولی خب😂🤦♀️(خی:بزرگ شده،ما شمالیا با یکی میخوایم شوخی کنیم بگیم بزرگ شدی میگیم خی شدی😂)
نه یدونه نیست
مرسی که خوندیش لیلا جونم🤍🥰
عه چه جالب تو زبون گیلکی همچین واژهای نداریم😂
جدی😂
ما کِفتال هم داریما😐😂
سهیل همیشه بهم میگه
واااا، سرچ کردم کفتال به معنی چاقِ خرفته یه همچین چیزی اصلاً به تو یکی نمیاد چه حرص دراره این داداشت😂 با عرض پوزش ولی خب همه داداشا اینجورین درکت میکنم😥
و منی که ۴۵ کیلو بودم الان شدم ۴۲🫠😂
دیگه ببین من تو خونه از دست سهیل چی میکشم…اصلا یکی از بدبختی های من همین سهیله🤦♀️😂
بعد حالا من گفته بودم میخوام دماغم رو عمل میکنم میگه هروقت بوردی شه مَردی سِره عمل هَکِن😐(هروقت رفتی خونه ی شوهرت دماغ عمل کن) بخدا اینقدر حرصم میگیره وقتی اینجوری میگه
هرکاری میخوام بکنم میگه رفتی خونه ی شوهرت بکن😒😂🤦♀️
خداروشکر که حالشون باهم خوبه
امیدوارم این سر خاک رفتن دردسر درست نکنه براشون
اوهوم…حالا ببینیم چی پیش میاد🙃🤌مرسی که خوندیش عزیزدلم😍
چرا مبل گاز میزنه😂شاید میخواد دندون در بیاره
میخواست دندون دربیاره مبل گاز میزد😂🤦♀️
مامانم میگفت منم میزدم،میز تلویزیون هم میخوردم من😐😂
مرسی که خوندیش عزیزم
دلم برای محمد کبابه یادش میوفتم
خیلی قشنگ بود ولی کم
خسته نباشین
با دیدن کامنتتون توی رمانم خوشحال میشم😆🫂
اوهوم دقیقا محمد خیلییی گناه داشت🥺💔
مرسی عزیزم،حتما گلم😊🤍
خسته نباشی سحر خانم قشنگ بود
مرسی که شما خوندیش😊💜
ممنونم سحر جون لطف کردی عالی بود از اینکه تنفر و زور جاش رو به عشق داد خیلی خوشم اومد ممنونم مهربونم
🥹🤍خداروشکر که شما خوشتون اومده
مرسی که خوندیش جان دل🥰😁
قرار بود دو پارت رویای ارباب بدی ها😑😑🥺
آره میدونم🥺
به جان خودم فردا میدم ،فردا امتحان دارم داشتم میخوندم