رمان ماه گرفتگی (نیویورک سیتی) پارت ۱۴
با لبخند به آرتا نگاه کردم و بهش نزدیک شدم و خودم را به گوشش رسوندم ، توی این فاصله میتونستم صدای نفسش رو بشنوم …
هارلی – امیدوارم سوپرایزت اونقدر خاص باشه که بتونه منو سوپرایز کنه …
دستم را دراز کردم و درب ماشین رو براش باز کردم و ازش دور شدم …
لبخندی رو لب هاش نشست
آرتا – هست …
هردو از ماشین پیاده شدیم ، گوشیم توی دستم لرزید و اسم آنتونی روی صفحه باز شد .. رد تماش دادم و دنبال آرتا داخل عمارت رفتم.
عمارت آرتا رو بیشتر از مال خودم دوست داشتم ، به نظرم نقشه بهتری داشت …
با کنجکاوی به اطراف نگاه میکردم و دنبال سوپرایز میگشتم … آرتا خندش گرفت …
آرتا – چیه ؟؟
هارلی – هیچی فقط دارم دنبال سوپرایز خاص میگردم …!
آرتا با خنده جلو اومد و دستش رو روی چشمهام گذاشت و با دست دیگه منو راهنمایی کرد که کجا برم …
وقتی دستاش رو برداشت کمی چشمهام سیاهی رفت … منو اورده بود توی اتاقش …
هارلی – خب ….
به سمت کشوِ میز رفت و یه جعبه رو بیرون اورد .
جعبه رو سمت من گرفت …
آرتا – تولدت پیشاپیش مبارک …❤️!
هارلی – اوووو ، حالا یه ماه مونده … ولی ممنونم .
آرتا – واقعا نمیدوستم چه هدیه ای برات بگیرم
ولی فکر کردم این چیز مناسبی باشه …
در جعبه را باز کرد و گردنبدی رو دراورد …
گردنبند را از زنجیر بلند کرد و جلوی من گرفت .
شکل یک دختر و پسری بود که درحال بوسیدن یکدیگر بودند .
گردنبند را گرفتم و پشتش رو نگاه کردم ، پشت شکل دختر ریز نوشته بود ( Harley)
و پشت شکل پسر نوشته بود ( Arta)
گردنبند رو توی مشتم گرفتم و دستم رو دور گردن آرتا انداختم
آرتا – سوپرایز شدی ؟؟
بدون اینکه جواب بدم ، لب هام رو روی لب هاش گذاشتم و بوسیدم
هارلی – خیلی …
گردبند رو برام بنداز
گردنبند رو ازم گرفت و دور گردنم انداخت …
از همون پشت ، گره لباسم رو باز کرد و دستش رو زیر لباس برد و دراوردش …
سمتش برگشتم و به بوسیدن هم ادامه دادیم .
من رو روی تخت گذاشت و لحظه ای لبش رو از روی لبم برداشت و نگاهی به گردبند کرد ، دستی روش کشید و گردنم رو بوسید …
لحظه ای خاطرات گذشته برایم مرور شد … خاطرات تلخ … خواستم آرتا رو کنار بزنم ولی پشیمون شدم و ادامه دادم …
☆☆عکس گردنبد رو براتون گذاشتم … و همچنین بگم که این گردنبد شاید زیاد ارزش نداشته باشه ولی از طلا هست و همینطور هارلی خاطره ای شبیه به این گردنبد رو در قدیم داشته که در ادامه داستان متوجه میشید 🙃😘
نظرتو بگو ❤️
عالی بود عزیزم ♥️♥️
چن وقت پارت نداده بودی منتظرت بودیم🙂😘
ممنونممم♥️
شرمنده تارا جان یه چند وقت نتونستم پارت بزار بله 😞
از این به بعد مثل قبل یک روز در میون پارت داریم 🙂😍
خیلی هم عالی🥰😍
موفق باشی جانم😘
مرسیی🤍🙂