رمان متانویا پارت ۱۱
***
قلپی از چایش را نوشید…
صبر و حوصله اش همه را عصبی میکرد حتی مرد آرامی مثل حمید خان مهدوی…
یه ربع بود روبه روی هم نشسته بودند و جز سلام و حال و احوال حرفی بینشان رد و بدل نشده بود…
حمید چند بار سعی کرده بحثی را راه بیاندازد اما الیاد محلی به او نداده بود..
صبر حمید سر آمد و گف: الیاد جان چی شده که اینجا اومدی؟؟
الیاد بدون مقدمه چینی سر اصل مطلب رفت: پروازام رو گرفتن..
حمید سری تکان داد و گف: آره شنیدم پسر…
الیاد کمی اخم کرد و گف: حاجی دستورشو داده.. باید پروازام رو پس بگیرم حمید خان…
حمید گف: بخدا دستم بسته است پسر جان…
الیاد اخم هایش را در هم کشید: من که میشناسمتون… میدونم میتونید نگید نه..
حمید بلافاصله گف: بخدا الیاد…
الیاد وسط حرفش پرید و گف: برا کسی قسم بخور ک باور کنه… من ک میدونم پسر چلمنگت رو کردی کمک خلبان…
حمید با تعجب گف: الیاد پسر من حرفه ایه…
الیاد پوزخندی زد و گف: حاج مهدوی برا من فیلم بازی نکن… من یه پرواز با پسرت داشتم یادته؟؟؟ گفتی خلبانای آژانسم هر کدوم مشغولن تو رو خدا بیا این پرواز رو برو یادته؟؟؟ منم قبول کردم تا اصفهان رفتیم؟؟؟
رنگ حمید لحظه به لحظه سفید تر میشد…
الیاد ادامه داد: پسرت سر از دکمه هایی ک تو کابین بود هم در نمی اورد چ برسه به اینکه بخواد هواپیما رو کنترل کنه.. پس تویی ک تونستی یه چلمنگ رو کمک خلبان کنی میتونی به منم پرواز بدی مگه نه؟؟
الیاد خلبان ماهری بود…
خلبانی ک همه آژانس ها دست و پا میشکستند برا کار کردن با او…
خلبانی ک اگر حاج اسماعیل هخامنش دخالت نمیکرد الان درون آسمان بود…
حمید نمیتوانست نه بگوید به این خلبان…
این مرد خیلی ساده میتوانست پسرش را از کار برکنار کند حتی با وجود اینکه حاجی اعتبارش را زیر سوال برده بود..
الیاد هخامنش برای خودش اسطوره ای بود میان خلبان ها و شرکت های هواپیمایی…
***
حال ک حمید مهدوی راضی شده بود پروازی برایش جور کند و به رفع اتهامش کمک کند وقتش بود سراغ بابا خان برود…
باباخان قاضی بازنشسته و مرد پر نفوذی بود…
قاعدتا میتوانست به نحوی به سایدا کمک کند…
هیچ وقت فکر نمیکرد حال آشفته یک زن انقدر او را تحت تاثیر قرار دهد تا زمانی که سایدا را آن شکلی در حالی که مایدا را محکم به خودش چسبانده و در کم حجم ترین حالت ممکن در خود جمع شده دید…
وقتی زمزمه وار اسم دخترک را صدا زد و چشم های سیاه دختر به چشمان آبی اش دوخته شد چیزی را حس کرد که هرگز حس نکرده بود…
تک تک سلول ها بدنش از او میخواستند کاری برای چشمان پردرد رنگ شب زن روبه رویش کند…
چند باردر طول عمرش همچین چیزی را تجربه کرده بود؟؟؟
شاید همان یک بار بود…
شاید بخاطر همان چشمان رنگ شب بود…
شاید بخاطر غم درونشان بود…
شاید بخاطر مادر بودن دختر بود….
شاید..
دلیلش هر چه که بود او را به خانه بابا خان در اطراف کرج رساند…
همه چیز را برایش تعریف کرد و نگاه معنا دار باباخان را به جان خرید…
باباخان بیشتر از حاجی برایش پدر بود و خوب میشناختش…
بابا خان بزرگش کرده بود… الیاد را مث کف دست میشناخت و میدانست زنی ک این چنین پسرش را آشفته کرده باید خاص باشد..
بابا خان در چند جمله امیدش را کور کرد” اگه اینطور که میگی پر نفوذ باشن دختره شانسی نداره تو دادگاه… نمیتونین از راه قانونی بچه رو بگیرین مگر اینکه تظاهر کنین بچه مال شوهرش نیست…”
الیاد باهوش بود…
خوب میدانست منظور باباخان چیست و خوب میدانست این راهی که جلوی پایشان گذاشته چقدر خطرناک است…
یک سوتی کوچک کافی بود تا همه چیز خراب شود و همه شان راهی زندان شوند…
اما تنها راه سایدا بود و او نمیخواست این تنها راه را از او بگیرد…
***
_ آرمین یه کاری باید بکنیم….
_ چیکار کنیم آوین ها؟؟؟ چی کار کنیم؟؟؟
_ من نمیدونم اما حال سایدا خوب نیست… داره نابود میشه..
آرمین با خشم غرید: یه جوری حرف نزن که انگار من نمیبینم سایدا چشه… هر روز تو مغازه یه گوشه نشسته و انگار منتظره یکی بیاد و مایدا رو ازش بگیریه… من چی کار باید کنم؟؟؟ من باید برم ترکیه… آوین نمیتونم کاری کنم… این قانونِ…. نزار ادامه جمله ام رو کامل کنم فقط بدون قانون حق رو به منصور حامد و میده…
آوین با التماس گف: توروخدا آرمین… تو سایدا رو مثل من میشناسی… درد و غم ها و ترس هاش رو دیدی… الان فقط وجود مایدا اون رو سرپا نگه داشته…
سمیه از آشپزخانه بیرون آمد و دم نوشی را به دست جفتشان داد و گف: آروم باشین بچه ها..حتما یه راهی هست… گل گاو زبونه بخورید یکم آروم شین…
آوین با غم گف: مامان… سایدا حالش بده… حتی از وقتی برای اولین بار دیدمش هم بد تره… اگه بلایی سرش بیاد…
دوتا دستانش را روی صورتش گذاشت…
سمیه با آرامش نشست کنارش و تن دخترش را در آغوش گرفت و گف: یه مادر وقتی بحث بچه اش وسط باشه جنگنده میشه…سایدا فعلا ترسیده… ترسش دیر یا زود از بین میره و اون موقع شما یه ماده شیر میبینین…
آرمین قلپی از دمنوش خورد و گف: البته اگه تا اون موقع بلایی سر خودش نیاره…
آوین و سمیه همزمان چشم غره ای به او رفتند…
صدای زنگ گوشی آرمین باعث شد سمیه سرزنش کردن او را به زمان دیگری موکول کند…
آوین با هول و ولا گف: کیه آرمین؟؟؟ سایداست؟؟
آرمین با تعجب ابرویی بالا انداخت و گف: الیاده… _ سلام… جونم داداش؟؟
_ سلام آرمین… سایدا چی کار کرد؟؟؟
آرمین متعجب ابرویی بالاانداخت….
حال سایدا به الیاد چه ربطی داشت؟؟؟
_ هیچی… چطور مگه؟؟
_ با باباخان حرف زدم راجبش… یه راه داره… در حضور تو و آوین میخوام بهش بگم که نترسه…
._ و اون راه چیه؟؟؟
_ قطعا باب میل هیچ کدوممون نیست…
خیلی قشنگ بود خواهرخونده گرامی👌🏻⭐
به نظرم الیاد به سایدا پیشنهاد یه ازدواج صورس رو میده😁
صوری 🤦♀️ هر کاری کردم ویرایش نشد🤧
😁🤣
قربونت خواهر😂❤️
به قول خودت باید ببینیم چی میشه🤣🤣🤣
عالی بود عزیزم🥺❤️
مرسی سوگل جان😘❤️
عالی بود ستی بسیجی نه دافی😎🤣♥️
🫥🫥🫥
قربونت ضحی بزه😂❤️😘
اگه من این بسیجی رو از سرت بندازم شهرو شیرینی میدم😂🤦♀️
ایشالااا
منم شیرینی میخوام 😂
#حمایت_از نویسندگان
#حمایت از ستی خوشگله
به سعید ژووون افتخار دادید سری به رمان حقیر ما زدید🤣❤️😘
🤦🏻♀️🤣🤣
قلمت بی نظیره ستی جونی💛
قربونت😘❤️
تا حالا برا یه پسر استیکر قلب نفرستاده بودم🤣🤦♀️
ستی 🙄
جان دلم پسر خوشگلم🤣🤣
وااای قلبم
اینطوری صدام نکن ستی من زیادی احساسی هستما🤣
سعید تا قبل تو پسرا منو ستایش خانووم صدا میکردن😂🤦♀️
کدوم پسرا 😡
غلط اضافی کردن اصلا اسمتو به زبون آوردن 😠🤣🤣
صد تا دوست پسر قبلیم اجقم🤣😁
نگفته بودی ستی خااانم🤦🏻♀️🤣🤣
بچه بودم خودم رو ستایش جوون معرفی میکردم🤣🤦♀️
فکر میکردم جون هم بخشی از اسممه🤣🤦♀️
واااییی ننههه🤣🤣😂
ستایش جون هستم از آشناییتون خوشبختم🤣😂
واااای 🤣🤣
مردم از خنده به خدا
چهار سالم بود خوب😁🤦♀️
یه سری یه نمایشگاهی رفته بودیم بچه ها میرفتن شعر میخوندن جایزه میگرفتن همه…
منم رفتم شعر بخونم رفتم بالا سن مرده گف اسمت چیه؟؟
گفتم ستایش جوون ب…
یارو هنگ مونده بود🤣🤣🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
فیلمشو دارم انقدر هر دفعه دیدمش خندیدم🤦♀️🤣
وااای تصورش چقدر خنده داره🤣
قبل از من همه یه توپ دارم قل قلیه رو خوندن😁
بعد یارو قبل از اینکه من شروع کنم گف پدر مادرا یه شعر دیگه هم به بچه هاتون یاد بدین🤣🤦♀️
جالبیش اینجاست ک منم یه توپ دارم قل قلیه رو خوندم🤦♀️🤣🤣🤣
فیلمش خیلی خوبه لعنتی😁🤦♀️
ستایش جوون تقدیم میکند
ی توپ دارم قل قلیه🤣🤣🤣🤦🏻♀️
عجب سوتی بوداااا
بابا از یه بچه سه چهار ساله چه توقعی داری؟؟🤣🤣🤣
تازه نمیدونم شنیدی یا نه اما شعرای مورد علاقه ام یکی دختری دارم شاه نداره بود یه دونه هم تپلویم تپلو صورتم مث هلو بودش🤣🤣🤣
من هنوزم یک دختری دارم شاه نداره روگوش میدم 🤦🏻♀️🤣🤣🤣
نه بابا توقع بیشتری نیس دیگه خب🤣
خب تو از منم بد تری🤣🤣🤣
سعید چند سالت بود ۱۸؟؟؟
🤣
الان که موضوع اینه که من بزرگ هستم
یک ماه و خورده ای مونده حالا ۱۸ بشم😐🤣
من خرداد ۱۸ شدم😁🤣
من نشدم هنوز😂
من بزرگترم سعید پس به حرفم گوش کن پسر جان🤣🤣🤣🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
باشه ستی خوشگله 🤣
واقعا
چند سالت بود مگه ستایش جوون🤣
ضحی اگه میخوای بخونی از اینجا 🤣
ببخشیدستی😂
و منی که پسرها به جز فامیلم جرات ندارن چیز دیگه صدام کنن😏😏😏🤣بس که گنگم🤣🤣🤣🤣
من کلا با پسر ها حرف نمیزنم🤣🤦♀️
حتی پسرخاله هام🫥🫥
هر دفعه حرف بزنیم با هم تهش به کتک کاری میکشه🤣🤦♀️
کتک کاری🤦🏻♀️
دست بزنم داری پس🤣
بدم دارم🤣🤣🤣
اون بدبختا هم چون از مامانم حساب میبرن هیچ غلطی نمیکنن🤣🤣🤣
پس بی دلیل نیس که میگن ستی عفریته🤣
میدونی تو فامیل کسی منو ستی صدا نمیکنه؟؟؟🤣😁
فقط رفقای نزدیکم ستی صدام میزنن🤣🤣
همین درسته🤣
تمام پسرهای آموزشگاه و گروه موسیقیمون خانم آ….صدام میزنن😏🤣
خب میدونی راستش از اونجایی ک بابام حساسه من تاحالا کلاس مختلت با پسرا نداشتم🤣🤦♀️
ایشالا اول مهر تجربه اش میکنم🤣😁
🤣🤣🤣😂😂ما هم کلاس مختلط نداریم
اما تو زمانی که میری رو استیج انتخاب نمیکنی که بچه های بند دختر باشن یا پسر😑😂
🤣😁
البته من بابام به این چیزا حساس نیست…خودم خوشم نمیاد اونجوری خودم بهشون میگم بهم بگن خانم آ…..😂
برای چی میرین رو استیج؟؟
یعنی کنسرت اینا یا تئاتر ؟؟؟
کنسرت
چ سازی میزنی نیوش؟؟😁
ساز تخصصی ام پیانو نه ساله کار میکنم تدریس هم دارم…
ساز دیگه هم حنجره مه😂شهریور هم کنسرت آواز داریم
واو دمت گرم نیوش😍🤣
چه شهری هستی بیام🤣🤣🤣
فدااات❤😍
کرج عزیزم
دعوتم کنی میام نزدیکی😁🤣
دورت بگردمممم🥺😂بذار ببینم اگه اجازه دادن حتما چشم❤😍
جدی
چندساله رفتی کلاس؟
چطور شد تونستی کنسرت هم بری و ساز بزنی
نه ساله
اول که تازه رفته بودم کنسرت های کوچولوی آموزشگاهی داشتیم بعد یواش یواش کار به سینما و دانشگاه هنر گوهردشت کشید بعد هم یواش یواش استیج های بزرگ تر
خیلی هم عالی
موفق باشی گلی
قربونت😘
اگر شناسایی نمیشدم پیام رو میدادم البته الان یه ساله که اونجا فعالیت نمیکنم درگیر یه پروژه بودم یه مدت که با طرف به مشکل خوردم انصراف دادم…اون خیلی وقتم رو گرفت و فعالیتم تو اینستا اومد پایین
واقعا کار خوبی داری انجام میدی
عالیه
عزیزمی😍
حالا آیدی پیام هم میدم البته ویدیو ها مال یک،دو،و حتی پنج سال پیشن😂🤦🏻♀️
Newshapianist
اینستاگرام هستش؟
از خودت ویدیو گذاشتی؟
بله
ویدیو ها از خودمه البته میگم خیییلی بچه بودم آخریش مال یک سال پیشه بعد از اون فعالیت نکردم😂🤦🏻♀️
دمت گرم نیوش❤️
واقعا؟🤣
پس نوشمک جون گنگش بالاست😉🤣
منم کلاس داشتم که پسر و دختر با هم باشن . کلاس زبانم همینطریه مثلا🤣🤣🤣
خوش بحالتون🤣
من مث پسر ندیده هام🤣🤣🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
ستی یه چیزی بگم از خنده بپوکید 🤣
من کلا اینجوریم که خیلی از پسر ها خوشم نمیاد و خیلی باهاشون گرم نمی گیرمو از دوست پسر هم متنفرمممم .
بعد دوستم اومده بود به یکی از بچه های کلاسمون گفته بود تو برو خودتو جا بزن جای پسر عمه ی من بعد برو به ضحی پیام بده بگو من شمارتون رو از ملینا(دوستم) گرفتم . راستش من میخوام باهاتون رل بزنم . شما که کراشید( من اون موقع عکس پروفایلم خودم بودم) منم که کراشم پس یه ترکیب عالی میشیم . بعدم یه عکس از خودش فرستاد🤣🤣
منم که سریع بلاک کردم و شروع کردم به فحش دادن به دوستم که چرا شمارمو و دادی و همون لحظه پروفم رو حذف کردم
بعد فهمیدم دوستم مسخرم کرده
حالا بگو خب تا ادامشو بگم
خبببب
خببب🤣🤣🤣
خلاصه این که بعد از اینکه من فهمیدم دوستم ایسگام کرده رفتم بهش زنگ زدم هر چی فحش بود بهش دادم بعد بهش گفتم ولی خدایی این عکس پسر عمت بود اگه واقعا این ریختی باشه اخه کدوم اسکلی میاد دوست دختر این بشه . تا همون موقع گوشی دوستم رو بلند گو بوده پسر عمشم پیشش نشسته بوده . هیچی حالا هی پسر عمه هه اصرار داشت به خدا من اینشکلی نیستم و بیا رل بزنیم🤣🤣🤣
😑😑🙂میخوابوندی دهنش🙂😂😂🤣
خیلی رو مخ بود 🤣🤣
جررررر🤣🤣🤣
ضحی بسیجی وارد میشود 🤣
🤣🤣
آرههه😂😂
اونا هم به تو میگفتن خانم اشرفی؟😂😂
ضحی رو جز ضحی بزه نمیتونم هیچی تصور کنم حتی خانوم اشرفی تصورم کنم🤣🤦♀️
ضحی فامیلیش خیلی ابهت داره😂🥺منم از این فامیلیش ها میخواااممم
خیلییی
من با فامیلم هم بعضی اوقات مشکل دارم
بعضیا میگن اشرافی 🤣🤣
منم حرص میخورم بابا به هر کی می پرستید اشرفیه🤣🤣
ولی خدایی خیلیم با ابهت نیستااا🤣🤣
از فامیلی من ک بهتره🤣
نمیگم بهتون فامیلیم چیه😁😁😁
منم نمیگم فقط اولش آ داره😂
چرا خیلیم با ابهته فامیل معلم دینی ما هم اشرفیه انقدر آدم فانیه باورت نمیشه معلم دینیه🤣😂
ولی فامیلیش ابهت داره
من فامیلیم انگار معرفی کننده ی حرفه امه🤦🏻♀️😂
اگه دوست داری بگو فامیلیت چیه تا از فضولی نمردم🤣🤦♀️
اگه شناسایی بشم کی پاسخگوئه؟😂😂😂😂🤣
شاید باورتون نشه ولی من سیده هستم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دو تا دیگه از دوستامم سیده هستن🤣🤣🤣
سیده ضخی اشرفی؟؟؟😶🌫️😶🌫️😶🌫️
بخدا ک باورم نمیشه🤦♀️🤣
منم باورممم نمیشه 🤣
بله 🤣🤣🤣🤣
ستی در شوک به سر می برد🤣🤣
من سیده نیستم ساداتم
نیوشا سادات آ….😂😂😂😂
چرا همه تون ساداتین
چون باباهامون سید😂🤣
🤣🤣🤣
من بدبخت🤣
من واسه پروژه های ریاضی هم که میرم آره بهم میگن خانم اشرفی 🤣🤣 .
یه آقایی بود سر یه پروژه ای خیلی ازم ایراد گرفت منم کوبوندمش خوردش کردم قشنگ . معلمم که از چشاش ستاره می بارید🤣🤣
😂😂🤣خوب کردی
من کلا از این فرصت ها خیلی برام پیش نمیاد چون خیلی زودجوشم هر کی هرچیزی بهم میگه اصلا نمیتونم تیکه بندازم فوری شروع میکنم به جیغ زدن🤣🤣🤣
آخه مطلب کم بود بعد هم بهم میگفت جمع بندیت کمه
منم بهش گفتم اقای فلانی انتظار ندارید که من با این حجم مطلب براتون دو صفحه جمع بندی در بیارم والا به خدا
یا الکی میگفت این مطلب رو تو پاورت ننوشتی😃😃
عالی بود
فقط یه سوال چرا اسمش متانویاست؟
مرسیی فاطمه عزیزم😘❤️
متانویا یه کلمه یونانیه به معنی کسی ک مییر قلب و زندگی و کلا همه چیز یه آدم رو تغیر میده و مث یه نور تو تاریکی های اون شخصه😁❤️
مسیر*
هرکار کردم ویرایش نشدش🤣🤦♀️
چه قشنگگ
خیلی اتفاقی خودم این کلمه رو پیدا کردمش😁🤣
عالی بود 😍
همینجور پرقدرت ادامه بده😊❤️
مرسی عزیزم😘❤️
#حمایت از ستی خوشگله🥰🥰
قربونت غزلی😘❤️
خوب بود👏👏
#حمایت_از_نویسندگان_مدوان
مرسی تانسوی عزیز🥰😘❤️
عااالیی ستی گشنگممم😂🥲💋
#حمایت
قربونت نیوش گلی😘❤️
نخندیا ولی گشنگمم رو اول گشنمه خوندم🤣🤦♀️
😘😘😘
🤣🤣🤣😂😂😂چرا باید گشنگیمو تو سایت اعلام کنم🤣🤣🤣🤣
یه فکتم اینجا بگم:میدونستین فقط اینجا همه منو نیوش صدا میکنن هیچکس به من جز شماها نمیگه نیوش😂😂😂🥺🥺🤣
گشنگی فشار آورده اینجا بیان کردی 🤣🤣
جدی نیوش😂
نه اتفاقا گشنه ام نیست اصلا دارم میترکم🤣😂
آره به خدا…چیزهای دیگه صدام میکنن ولی نیوش نه😁
منم تازه شام خوردم دارم میترکم🤣😩
تنوع شده پس برات 😂
عههه؟؟ چیا صدات میکنن🤣😁
من یه دوست دادم اسمش پریسا عه بهش میگم پریس🤣
کلا با الف آخر اسم مشکل دارم🤣🤦♀️
😂😂😂🤣
من تو فامیل نونوش هستم…پیش بابام نوشمک🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️😑😑😑
چطوری نوشمک باباااا🤣
نوشمک و ……🤣😑😑
نوشمک و درد؟🤣
از اونجایی که خیلی با ادبم دلم نیومد بگم درد😂☹
غیر مستقیم اشاره گردید
عالی بود سعید ژووون😁😂
🤣🤣🤣
ناراحت نشیا ولی نونوش یکم لوسه از نظرم🤣🤦♀️
یاد بچه های دو سه ساله میوفتم🤣🤦♀️
باز نوشمک بهتره یاد خوراکی میافتم😁🤣
خب چیکار داری شاید نونوش از نظرشون لوسه که اینجوری صدا میکنن🤣🥺
میدونن حرصم میگیره از عمد میگن🤦🏻♀️
نه بابا چرا ناراحت بشم خودم بدم میاد میگن نونوش یاد گوگوش میفتم🤣🤦🏻♀️😑
نوشمک اختصاصیه فقط بابام میگه تو گوشیشم به همین اسم سیوم🤣🤣🤣🤣
عهه حواسم به گوگوش نبود🤣😁
پس منم نوشمک صدات میکنم😂🤣🤣🤣
نه تورو خداااا🤣🤣🤣😂😂😂
بچه ها یه بار بابام سرکار بود بعد داشت بازرسی میکرد موبایلش زنگ خورد و دست همکارش بود بعد بابام ازش پرسید کیه؟طرف یه نگاه انداخت گفت نوشمکه مهندس🤣🤣🤣😂😂اینو خودش واسم تعریف کرده…بعد میگفت کارمنداش مونده بودن بخندن یا وانمود کنن نشنیدن🤣
🤣🤣🤣🤣🤣 مردم از خنده
🤣
نوشمک سایت کجایی؟؟؟🤣😁
نوووووشمک صدامو می شنوی🤣🤣
نوشمک و کوفت بله میشنوم😡😂
🤣😁
خوبه
منم🤦🏻♀️🤣🤣🤣
کاورت خوشگل شده ضحی فقط من عکس گرشا رو دوست ندارم🥲
تو ذهنم گرشا هات تر بودش🤣🤦♀️
زودترم پارت دوعه این رمانت رو بزار توخماری موندم دختر🥲🤣🤦♀️
گایز ببخشید اشتباهی شد😁
میخواستم زیر رمان ضحی بزارم دستم خورد اومد اینجا🤦♀️🤦♀️🤦♀️
عالی بود ستی عفریته ولی کاشکی زود زود پارت بدی🧡🧡🧡🤗🤗🤗
چه خبر از لقب جدید نوشمک😂😂😂😂
مرسی تارا جونی😘❤
چشم سعی خودم رو میکنم😁😍