رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱٠
دکتر هیراد رو بلند کرد
دکتر_مثل اینکه حالت خوب نیست امروز؟!
هیراد_ببخشید..
امروز اصلا تمرکز ندارم
دکتر_خب کافیه
امروز حالت خوب نیست، این تمرینات فایده ای نداره
میتونی بری هیراد جان
هیراد از دکتر تشکر کرد و با خداحافظی
باهم از اتاق دکتر خارج شدیم
سوار ماشین شدم
حالش خوب نبود…
اخه یهو چرا اینجوری شد!
رزا_میگم شما چندتا خواهر و برادرید؟
هیراد نفسش رو بیرون فرستاد
_یکی که همین امروز دیدیش، کمک کرد سوار شم این برادر بزرگترمه که زن داره
بعدشم منم
بعد منم کوثره که نامزد داره
رزا_اهاا
پس فقط تو مجردی
هیراد_اره
رزا_اوهوم…
تا دم خونه ی هیراد اینا سکوت بینمون حاکم بود…
به سمت خونه راه افتادم، این همه برای امروز ذوق داشتم، ولی….
هعی روزگاررررر
دم در خونمون دوتا ماشین پارک بود!
یا ابلفز چی شده
ماشینو توی پارکینگ گذاشتم و دم ورودی خونه وایسادم
گوشامو به در چسبوندم….
اخ
امروز از صبح داره برای من میباره
دقیقا از همون چیزی که میترسیدم سرم اومد
عموفربد اومدددد
خدایاااااا
درو باز کردم که همه نگاهاشو برگشت سمت من
سلام کردم
همه جوابمو دادن
خواستم برم اتاقم که
فربد_رزا جان یه لحظه بیا بشین، کارت دارم
اخخخ رزا
خدا بهت رحم کنه دختر
اینا به زوررررر منو میخوان شوهر بدن
زیرِ لب چشمی گفتم و روی مبل کناری عمو نشستم و چشم دوختم به عمو
فربد_ببین رزا جان
تو و ارش از بچه گی باهم بزرگ شدین…
هم بازی بودین
همو میشناسین
الانم که بزرگ شدین، این ارش ما دلش پیشه تو گیر کرده…
میخواستیم دلیل جواب منفیتو بدونیم…
به ارش نگاه کردم که سرش پایین بود و حرفی نمیزد
دروغ چرا!
یه لحظه دلم براش سوخت…
از حالی که داره میشد فهمید که عشقش دروغ نیست…
درسته چندسال ندیدمش
ولی همون موقعه که برگشتن، ولی ارش دیدم
فقط از لحاظ قیافه و قد و هیکل تغییر کرده بود…از نظر اخلاقی، همونی بود که بود!
اگر به ارش جواب مثبت میدادم، هیراد چی میشد؟
اخه دختر خوب هیراد که تکلیفش با خودش معلوم نیست
از کجا معلوم اونم ترو دوست داره؟
بیا به ارش جواب مثبت بده
این ارش واقعا عاشقته…
الهه_رزا…رزا…
با صدای مامان به خودم اومدم
الهه_عموفربد منتظر جواب شماست عزیزم
سرمو انداختم پایین
رزا_راستش…
من به یه نفر دیگه علاقه دارم…
ارش خیلی پسر خوبیه، اقاست
مرد زندگیه
ولی منو ارش به درد هم نمیخوریم
ایشالله ارشم بتونه اون دختری که واقعا لیاقت ارشو بتونه داشته باشه پیدا کنه…
خاک تو سرت رزا…
گند زدی به سرنوشتت
عه برو ببینم
من عاشق هیرادممم
هیراد
ولم کن دیگه
من نمیتونم با ارش ازدواج کنم
باشه رزا خانوم باشه
به ارش نگاه کردم که پوزخند روی لباش بود
بلند شد
ارش_اون پسره کیه؟
رزا_نمیشناسیش….
ارش_راست میگی
منو تو به درد هم نمیخوریم
عشق تو منو کَر و لال کرده
ولی عشق اون ترو کرَ و لال کرده…خاک تو سرِ من
خوشبخت شی رزا خانوم…
رفت از خونه بیرون و درو محکم بست…
زیرِ لب ببخشیدی گفتمو رفتم تو اتاقم درو بستم…
روی زمین نشستم
از همون چیزی که میترسیدم سرم اومد…
( نظرِ تو درمورد رزا و هیراد بنویس….
بنظرت ته رمان چی میشه؟)
نظری ندارم واقعا دربارشون فقط امیدوارم آرش دامن گیر اینا نشه و هیراد صد برابرِ آرش عاشقِ رزا باشه.
امیدوارم🥲
مرسی سحر جونمم🌷
قربونت برم ستاره جونمم
😘
آرش شر نشه وسط عشق هیراد و رزا
دلم برای ارش سووخت🥺💔
منم💔 ولی یه حسی بهم میگه هیراد رزا رو بیشتر از آرش دوست داره
🤷♀️🤷♀️
خوشحالم که پارت دادی
دوست داشتم رزا به آرش جواب مثبت میداد
بهتر بودا😂
یکم با رزا حرف میزنم..شاید نظرش عوض شد
😂😂
لیلا افتادر رو دور جدا کردن همه از همااا😂😂😂
چیکار به رزا و هیراد داری؟؟😂😂
به من چه بابا
خود خرشون قدر همو نمیدونن
منو قاطی این مسائل نکن
بعدشم آرش بچم خیلی خوبه
اَه اَه چیه آخه اون هیراد نچسب😑
دقیقا🤣
بسه دیگه
خجالت بکشین
حیا کنین یکم
هیراد صاحاب داره هاااااا
تو یکی حرف نزن تو صاحاب حالیت میشه 🤧🤧🙄🙄
آخر سر با اون عشوه هات امیر رو که از گندم جدا کردی خیالت راحت شد خب برو دیگه
وایساده ور دل من علامه دهر شده هوفف
آخ آخ نگو لیلا نگو که دلم خونه از دست این سحر که امیر و گندم رو از هم جدا کرد🤣🤣 .
😭😭😭😭🤣🤣🤣🤣
😂😂
الله اکبر🤦♀️
عه واااا
الان مقصر من شدمممم😂🤷♀️به من چه که امیر از همون اول عاشق و دل خسته ی من بود
بله بله شما درست میفرمایین
اصلا گندم نادونی کرد اومد وسط عشقتون🤣🤣
قربون ادم چیز فهم😂
پررو رو ببینا🧐🧐
😂😂به حرف ارسلان رسیدین؟ به من میگفت اتیش بیار معرکه😂😂😂
😂😂
کجاست خبری ازش نیست !
رفته تهران
من کاملا نظرم برعکس توعه😂😂
هرچند خیلی هیراد رو دوست ندارم ولی باز بهتر از آرشه
باور کنین ارش خیلی خوبه
فداش بشم
خیلی از آرش بدممم میااااااددد🔪🔪🔪
بچم اینقدر پسره خوبیه…
حالا تو پارت های اینده میبینین که ارش چقدر خوبه🥺
تروخدا زود به زود پارت بزار🥲💔
چشم عزیزم