رمان مثل خون در رگ های من

رمان مثل خون در رگ های من پارت ۴۴

4.8
(23)

سارا محکم دستمو گرفته بود….
به بیرون زل زده بودم،همش حرف های اون زن توی سرم اکو میشد!

(_اون کسی که توی خونه بابا صداش میکنی بابات نیست!
نا پدریته…)

باورم نمیشد که مامان اینقدر بهم دروغ گفته باشه!
یعنی الان بابای خودم کجاست؟
چیکار میکنه؟

سارا_ایسان…

ایسان_چیه؟

سارا_الهی قربونت برم، اینقدر فکر و خیال نکن…از کجا معلوم راست گفته باشه!؟

سارا درست میگفت…
از کجا معلوم حرفاش راست باشه؟

(_اگه حرفمو باور نداری، برو توی زیر زمین خونتون…توی اون صندوقچه ی قدیمی، توی اون شناسنامه اصلیت هست
اسم پدر واقعیت هم هست!)

خدایا…
من باید چیکار میکردم؟

ایسان_سارا
مامان تو با مامان من، از قدیم تا الان یکسره باهم بودن
ببین میتونی چیزی از زیره زبونش بکشی بیرون…اگر چیزی باشه، اون قطعا میدونه

سارا_باشه عزیزم

تا راه خونه من یکسره تو فکر بودم
چطور تونستن اینقدر راحت بازیم بدن؟
اصلا چرا بابای واقعیم نیومد دنبالم؟
توی این ۲۵ سال کجا بود!

کلید از کیفم در اوردم و در رو باز کردم
چشمم خورد به در انباری که قفل بود!

رفتم داخل خونه

خیلی اروم سلام کردم

رزا_سلام…کجایی تو؟ مردیم از نگرانی

فقط به صورت مامان نگاه کردم، چطور تونست با من این کارو کنه!؟

ارش_رزا جان ولش کن

رزا_به حرف تو گوش کردمو ولش کردم که اینجوری شده دیگه!

ایسان_با سارا رفتیم رستوران ناهار خوردیم، بعدشم رفتیم دور زدیم
تا بیام خونه دیر شد

رزا_خب…میتونستی بین اون همه خوشگذورنی یه زنگ به مادر بزنی!

در جوابش فقط پورخند زدم

کیفم رو گذاشتم روی مبل و از جا کلیدی، کلید انباری رو برداشتم و رفتم توی حیاط

یه حس عجیبی داشتم…میترسیدم!

در رو باز کردم

همه جا پره خاک بود

رفتم جلو و اون صندقچه و درش رو باز کردم
خیلی وسیله توش بود، همه رو کنار زدم و یه شناسنامه پیدا کردم…
یعنی شناسنامه ی واقعی خودم بود!؟

دستام میلرزید

باز کردم….

نام مادر، رزا

نام پدر، هیراد!!!!

احساس خفگی بهم دست میداد…
خدایا، هیراد!

بزور روی پام بلند شدم
تمام زورمو جمع کردم و رفتم توی خونه

شناسنامه روی میز پرتاب کردم

ایسان_این چیههههه

ارش_چیشده بابا؟

ایسان_بابا؟؟؟
نمیخواین تموم کنین این مسخره بازیو؟

رزا_چی میگی ایسان
حالت خوبه؟

ایسان_مامان هیراد کیه؟

یهو هردوشون جا خوردن

رزا_هیراد؟ من چمیدونم…

ایسان_چمیدونم؟

شناسنامه رو باز کردم

ایسان_پدراصلی من اسمش هیراده…یعنی شوهره اولت
بعد نمیدونی هیراد کیه؟

رزا_ایسان…

ایسان_هیسسسس
هیچی نگو، هیچی
چطوری تونستین منو ۲۵ سال بازی بدین و از پدرم دورم کنین؟
چطوری؟
اقا ارش…

ارش_ایسان بشین…همه چیو برات توضیح میدیم

پوزخند زدم
_عههه…پس خیلی چیزا هست که بهم نگفتین!

نشستم روی مبل

ایسان_بفرمایید، نشستم
دروغ هاتون رو بازگو کنین!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
68 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
8 ماه قبل

عالی بود سحر جان
منتظر پارت بعد ام🙂

sety ღ
8 ماه قبل

چقدر آیسان رو مخع🔪🔪🔪

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

آره جوابتو دادم🙂

Ghazale hamdi
8 ماه قبل

به آیسان حق میدهم 🤕
به نظرم باید از اول بهش میگفتن😶‍🌫️
عالی بود سحری😘🥰

Ghazale hamdi
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

راستی مگه قرار نبود که رزا و آرش عقد کنن تا اسم آرش به عنوان پدر بره توی شناسنامه آیسان؟
پس این شناسنامه از کجا اومد یهو؟

تارا فرهادی
8 ماه قبل

عالی سحری جونم❤️💋
به نظرم باید وقتی به سن قانونی می‌رسید بهش میگفتن اونوقت رزا درک میکرد

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

فدات شم
آره خودمم عزیزم🙂

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

مرسی سحری چشمات گوگولی میبینه
نه عزیزم بینی خودمه البته یه کوچولو هم فیلتر😅

FELIX 🐰
8 ماه قبل

عالی بود👏❤
دوست دارم همشون رو بکشم به جز آرش🗡

تارا فرهادی
پاسخ به  FELIX 🐰
8 ماه قبل

تانسو خودمونی؟

FELIX 🐰
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

آره دیگه با اکانت میام

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

مرا از رویا به بیداری هل دادی درست؛
اما چرا … فقط بگو ..
چرا…
به جای تمام استخوان هایم …..
، قلبم را شکستی……..

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

خیلی قشنگه این متن

لیلا ✍️
8 ماه قبل

یعنی مادر و دختر کپ همن… حیف نبود آرشی رو بدبخت کردی🤒🤕

saeid ..
8 ماه قبل

فقط ی چیزی چرا تو همه رمانا ی آرش هست!!
تازگیا همه رمان ها هست 😂

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

دقیقااا
مظلوم ترین و مهربون😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

والا من از خیلی وقت پیش نوشته بودم تازه اسمشو انتخاب نکرده بودم😂

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

خب بعدا دیدی این اسم میاد دیگه 🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

بعدش تو همین رمان دیدم فقط☺

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

چیو لیلا؟
تو کدوم رمان

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

اسم آرشو میگم بعد از بوی گندم تو رمان سحر دیدم

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

بقیه ی رمانا هم هستا 😁

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

از بچگی همیشه نظرم بر این بود که باریدن ابر قصه ی ما همیشه نمیتواند تداعی مشکلات و ناراحتی ها باشد…
بلکه حتی ممکن است ابر قصه مان بی خبر ؛محلفی بر پا کرده باشد و شاباش بر سر مردم این قصه بریزد ……

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

نه اتفاقا خوب خوبم🙂
امشب یه حالیم
از خودم بدم میاد واقعا بدم میاد….
سعی دارم با نوشتن این متن ها حداقل روحمو آروم کنم…🙂

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

چیز عادیه ما هم گاهی از خودمون بدمون میاد 😶

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

آره … خیلی… خیلی….

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ولی بعدش میرم جلو آینه و قربون صدقه خودم میرم

ماشالا به ابرو 👀👀
ماشالا به بینیت👀👀
ماشلا به رقصت💃💃
هوهو هیکلت بیسته بیست💃💃
قدت مثل زرافه🦒🦒
چتری میزنی دل میبری از پسرا
بگو باریکلا🎈🎈

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

آفرین خودمون رو عشقه

بچه‌ها واسه نازی دعا کنید مشکلش زود برطرف شه

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

ایشالا برطرف میشه

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

تو دیگه کی هستیییی دختر🤣

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

مردم از خنده لیلا 🤣

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

نخیرم من عاشق خودمم همیشه😐

(🤣🤣)

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط saeid ..
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

عالیه😊
اصلا بی نظیرهههههه
امشب زده به یرم که دل تو رو ببرم دورت بگردممم🤗

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

احتمالا همه قاطی کردن الان 😂

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

کلا همیشه قاطیه🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

🙃😅

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

والا خب 😂

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ضحی چته تو بکشمت من
این چه حالیه خدایی
یکم قر بده اون کمر باریکتو💃💃

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

به قول ما شمالیا

کَمته بوگو
( کمتر بگو )
اشاره به کسایی داره که لفظ قلم حرف میزنند و میرن تو فاز😂

بوگو رو باید کشید

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

# ضحی بزی
😂

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط saeid ..
لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

سهیلو باید زن بدین

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

آخیی چرا آخه قرار بود برین خواستگاری دختره که؟

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

به سهیل بگو خودشو ناراحت نکنه حتما قسمت نبوده دیگه ، بچسبه به کار و بارش😁

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

وای دله دیگه از سنگ که که نیست طفلک🤕

آره بهتره تنهاش نزارین زمان میبره تا فراموش کنه

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

تو از منم حسود تری😂😂😂

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

بچه ها ببخشید میون حرفاتون
به نظرتون ادمین امشب دوباره آنلاین میشه؟یه پارت بحث برانگیز دادم منتظرم تایید کنه😁😂

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

ساعت دوازده یک احتمالا آن میشه😁😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

عیب نداره همونش هم غنیمته😂🥲

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

سحر کجایی
فکر نکن یه مدت که نیستی حواسم نبوده هااا🤣🗡
( البته امروز زیر رمان یکی بود یکی نبود اعلام حضور کردی)
ولی خب چرا پارت نمیدی دیووووونه🤣

دکمه بازگشت به بالا
68
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x