رمان مثل خون در رگ های من پارت ۲٠
(سلام به همتون، من یه عذر خواهی به همتون بدهکارم….قرار بود دیشب پارت بزارم، متاسفانه نشد…الان پارت میزارم
سهیلم🙄🙋🏻♂️
میدونم نمیتونم بزارتون جای سحر رو بگیرم، ولییییییی….سحر تا اطلاع ثانوی نمیاد🤪😂
رمان مائده هم فردا میزارم)
گرم صحبت با رها و فرهاد بودم که مامان و بابا و کوثر و نامزدش اومدن…
رفتم استقبالشون…
فرهاد_مامان…داشتیم درمورد ازدواج شاهد و ارشد صحبت میکردیم
محبوبه_واه
ازدواج چیه چی میگی؟؟؟
رها_رزا قراره دوتا دخترگل بیاره، بشن عروسم مامان جان
با خنده گفتم
رزا_عه من کی گفتم؟؟ چرا حرف تو دهنم میزارین
کوثر_صبرکنین ببینم
پس پسر من چی؟
امیر_چرا پسر؟
من دختر دوست دارم!
(امیر نامزد کوثر خانوم هستن)
فرید_اصلا دوقلو…
هم دختر هم پسر
کوثر_اعووووووو
یه پسر میارم، بشه عصای دستم، یه عروسم از رزا میگیرم، اونم بشه اعصای دستم!
رزا_خب پس…من باید یه ۴ تا دختر بیارم
دوتاش روبدم به رها
دوتای دیگم هم بدم به کوثر
کوثر_اوکیه!!!
___________________________
یک هفته بود که پیششون بودم…واقعا خیلی حال داد! اصلا پیششون خجالت نمیکشیدم خیلی راحت بودن….
رها و فرهادم که مثل خواهر و برادرم بودن و درنبود هیراد، همش باهم میرفتیم گردش!
صبح بود که بیدار شدم، رفتم توی هال، هیچ کس خونه نبود فقط توی اتاق ارشد خواب بود…کجا رفتن اینا!
رفتم دستشویی و صورتمو شستم و رفتم تو اتاقم، یه کرم نرم کننده زدم به صورتم و یه ذره ریمل و بالم لب زدم
لباسمو با یه تیشرت سفید عوض کردم با شلوار تنگ سیاه
موهامم شونه کردم و دم اسبی بستم…کاش میشد کوتاهشون کنم،واقعا سخت بود نگهداریش! ولی میدونم هیراد باهام دعوا می افته
(👆🏻این دقیقا حکایت منو سحره🤪🙄سحر میخواد موهاشو کوتاه کنه من باهاش دعوا می افتم😂)
رفتم تو اتاق
ارشد بیدار شده بود و داشت شستش رو میخورد
بغلش کردم و گونش رو بوس کردم
رزا_ای خدااا تو چرا اینقدر خوشگلی بچه؟
شیطونه میگه بخورمش…
دوباره گونش رو بوسیدم که یه عطسه کرد
خندم گرفته بود
با صدای بچه گونه گفتم
_شَلما خُلدی ارشد؟؟؟
فقط نگام میکرد…
_اِشکال نداله…بزرگ بِسی یادت میله
یهو در هال باز شد و با صدای محکم بسته شد که ارشد شروع کرد به گریه کردن…
ترسیدم، کی اومد؟
ارش رو توی بغلم تکون دادم و در اتاق رو بستم، کلید نداشتم که قفلش کنم!
ای خدا کیه…دزد نباشههه….یا علی
ارش نق میزد، بچه بیچاره گشنش بود…ای خدا چیکار کنم؟ گوشیشمم توی هالِ
یهو دست گیره کشیده شد!
از بس ذهنم درگیر بوی گندم شد ارشد رو نوشتم ارش😂🙄
😂😂
واییی چی بگم من🤒🤒🤧🤧
دیروز داشتم رانندگی میکردم، یهو گفتم یعنی امیر ارشو میگیره😂
پسرعمم فکر کرد مست کردم میگفت اروم باش اروم باش هی بهم اب میداد😂😂🙄
🤦♀️🤦♀️
شفای عاجل تو بیشتر از سحر نیاز به پرستاری داری😂
اره😂😂🥲
این از اثرات دیوانگیه فکر کنم🤣🤣🤣
منم دیروز رفتم خونه داییم پسر داییم ۸ ماهشه نزدیک بود به جای اسمش بهش بگم آرش🤣🤣
منم کم مونده بود دیروز به داییم بگم امیر🤣🤣🤣🤦♀️
همتون خل و چل شدین آخر سر رو دستم میمونین😂😂
ببین…..همش تقصیره توعه لیلا، مارو دیوونه کردی
یعنی دیوونه شدیم🥲🤷♀️
ای سهیل بدجنس🤣
مائده رو هم امشب میذاشتی ایششش🤣🤣
همینم بزور سحر براتون گذاشتم
نچ نچ زشته به خدااا🤣
با اینکه تاخیر داشتی ولی عالی بود 🥰😘🥰
قربونه شما
مرسی💓
خواهش میکنم
ای کاش طولانی تر بودددد ولی ممنون
خواهش میکنم
واییییییییییی بالاخره پارتتتتتت
مائده رو هم امشب بزار دیگه
اییی سحر کجایی ببینی داداشت به ما ظلم میکنه
😂😂😂🥲
من حس میکنم یکی از دشمنای هیراد پشت دره نکنه واسه رزا اتفاقی بیفته یعنی به گروگان میگیرنش😱😱
بعیدم نیست🙄🤷♀️