رمان مثل خون در رگ های من پارت ۲۱
ارشد رو توی بغل خودم فشار دادم و چشمام رو بستم…
_رزاا
صداش اشنا بود!
چشمامو باز کردم…دیدم هیراده!
از خوشحالی جیغ کشیدم که ارشد گریش در اومد…
ارشد رو گذاشتم روی گهوارش و پریدم بغل هیراد، اونم محکم بغلم کرده بود
خداروشکر میکردم از اینکه سالم بود و زخمی نشده بود…خدایی دلم براش تنگ شده بود
هیراد_خوبی قربونت برم؟
رزا_اگرم بد بودم، تورو که دیدم حالم خوب شد!
لبام رو اروم بوسید…
هیراد_کی اومدی اینجا؟؟؟
رزا_فردای روز عروسیمون، مامانت زنگ زد منم اومدم
یک هفته اس که اینجام!
هیراد_اهاا
هیراد رفت سمت ارشد و اونو بغل کرد
هیراد_ای خداااا
چه مردی شده برای خودش
دو روز دیگه باید براش بریم خاستگاری، دومادش کنیممم
رزا_رها که میخواد دختر منو و تو رو بگیره برای ارشدش…
هیراد_اخخ جااان
ارشد میشه دامادم!
رزا_چرا بیخودی ذوق میکنی؟ اصلا کی دلش میخواست بچه بیاره! حوصله ای داریاااا
هیراد_من بچه موخوام!
چی فکر کردی؟؟
من واسه بچه ها میمیرم
رزا_اصلا از کجا معلوم بچمون دختر باشه؟؟؟
هیراد_اینقدر از اون کارا میکنیم که بچمون دختر بشه!
با چشم های گشاده شده بهش نگاه میکردم!
با جیغ گفتم
رزا_هیراد تو خجالت نمیکشییییی
هیراد_نه چرا خجالت بکشم؟
رزا_ای خدا
هیراد_امشبو اینجا هستیم، فردا میریم خونه ی خودمون….کیف میکنیم!
رزا_متاسفم برات
هیراد_چرا عشقم؟!
رزا_خجالت نمیکشی تو؟ من بجای تو خجالت کشیدم اب شدم، تو عین خیالتم نیست انگار!
هیراد_چیه مگه؟ میخوام با زنم حال کنیم
با دست زدم تو صورتم…خدایا این چی میگفت؟؟؟ الله اکبر…..خدایا خودت بخیر کن
رفتم توی اشپزخونه و چایی ساز رو روشن کردم
رزا_هیراد صبحونه خوردی؟
هیراد_نه عشقم
در یخچال رو باز کردم و نوتلا و پنیر خامه و عسل اوردم بیرون
گوجه خیار رو ریز کردم و یکی از گوجه هارو به صورت گل در اوردم و تزیینی کنار بشقاب گذاشتم، همه ی وسایل رو چیدمو چایی ریختم
رزا_اقا هیراد بفرمایین صبحونه
هیراد اومد ارشدم بغلش بود
هیراد_به به ببین خانومم چه کرده
لبخند عمیقی روی صورتم نشست…
هیراد نشست سره میز
هیراد_ بقیه کجان؟؟
رزا_نمیدونم والا، صبح بیدار شدم فقط ارشد بود
بعدشم که تو اومدی فکر کردم دزدی
هیراد_دزد؟؟؟
ادم به شوهرش میگه دزد؟؟
رزا_اخه واقعا ترسیدم
هیراد_ببخشید عزیزم اگه ترسوندمت…
راستی میگم، میای باهم بریم خرید؟!
رزا_اوهوم…بریم
هیراد_بریم، یکم لباس خواب برات بگیریم
لقمه پرید تو گلوم…
رزا_چییییی
هیراد_لباس خواب بگیرم، جلوم بپوشی دلبری کنی
رزا_ببین هیراد، فکر اینکه من لباس خواب بپوشم از سرت بیرون کن…زشته بخدا
هیراد_باید بپوشی، اگرم نپوشی خودم تنت میکنم نفسم
آخ جوننننننن🤩🤩🤩🤩
مرسی عشقم💋💋🥰🥰
بووووس🥹💙
پارت جدید رو دوست داشتی؟😜😜
اره عالی بووود
خوشحالم که دوسش داشتی سحری😘😘
هیراد چه منحرفه🤣
این پارت هم عالی بود💓
میگم میشه عکس شخصیت هارو بزرگ مثل اوتی که لیلا (برای رمان بوی گندم) واضح گذاشته بود بزاری؟
به خدا نصف صورت هیراد معلوم نی🤣
اره منحرفه😂
میزارم چشم😁😁
به طرز عجیبی تو این پارت به شدت عاشق هیراد شدم😍🤦♀️🤣🤣
عزیزم😂😂😂😂😂