رمان مثل خون در رگ های من پارت ۲۲
رزا_هیراد زشته…این حرفا چیه میزنی!
هیراد_حالا کجاشو دیدی؟؟
بعد از خوردن صبحونه، هیراد ارشد رو داد بغلم و خودش رفت دوش بگیره
ارشد رو بردم توی اتاق تا جاشو عوض کنم
رزا_ای خدا من که بلد نیستم…
توی گوگل سرچ کردم و اینقدر گشتم تا تونستم پیداش کنم…
ارشد رو عوض کردم و لباسش رو عوض کردم
بغلش کردم اوردمش پایین
رزا_ارشد پیسَر من میشی؟؟
با چشمای دریایش بهم نگاه میکرد
رزا_بیا بچه ی ما شو…قول میدم مامان خوبی برات باشم
یهو در باز شد و مامان اومد
رزا_عه سلام مامان
محبوبه_سلام دخترم، ببخشید تنهات گذاشتیم
رزا_قربونت برم تنها نیستم
حالا کجا رفتین؟
محبوبه_عمو ها و عمه های هیراد میخوان شام بیان اینجا تا تورو ببینن
رزا_وااامگه منو ندیدن تو عروسی؟؟
محبوبه_نمیدونم والا…
رزا_رها کجاست؟
محبوبه_رها هم بیچاره همینطور دنبال من اومد
با خنده گفتم
رزا_ارشد رو یادش رفت ببره
راستی مامان یه خبر دارم
مامان نشست روی مبل
با ذوق گفت
محبوبه_چیشده؟ بارداری؟
تا میتونستم خندیدم
رزا_واااا مامان چی میگی؟ باردار چیه
یهو هیراد با تنپوش اومد بیرون گفت
_شایدم حامله بشه!
مامان با تعجب به هیراد نگاه کرد، یهو بلند شد رفت بغلش
محبوبه_الهی قربونت برم من…مامان فدات شه الهییی
هیرادم مامانشو بوس میکرد و قربون صدقه اش میرفت
بابا و رها و فرهاد هم اومدن….. هیرادو که دیدن خوشحال شدن و بغلش کردن
( البته بجز رها_نامحرمه🙄🤪)
رزا_دیگه داره حسودیم میشه هااا
فرهاد خندید گفت چرا زن داداش
رزا_همتون رفتین هیرادو بغل کردین انگار نه انگار من اینجا نشسته ام!
رها اومد جلو گفت قربون خواهر خوشگلم برمم
و یه بوس صدا داررر کرد که منم بوسش کردم
رها_قربونت برم الهی من
بابا اومد سمتم گفت هیراد خدا دوستت داشت که زنی مثل رزا رو بهت دادااا
فرشته اس
هیراد_قربونت بشم بابا خودم میدونم
هیراد رفت لباسش رو عوض کرد و اومد کنارم نشست
اروم تو گوشم گفت امروز ساعت ۴ میریم پاساژ خرید
رزا_نمیشه قربونت بشم، مامانت مهمون داره باید بهش کمک کنم
هیراد_حالا یه چیزی از خواستماااا، تو بگونه
رزا_باشه میریم، کشتی منو
بعد از ناهار، رفتیم توی اتاق هیراد و روی تخت دراز کشیدیم
هیراد_چقدر منتظر این روز بودم…
رزا_منتظر کدوم روز دقیقا؟؟
هیراد_همین امروز، که باهم روی تخت دراز کشیدیم…
رزا_اها
هیراد دستشو گذاشت روی کمرم و به سمت خودش کشید و پیشونیمو بوسید
هیراد_خوب دل خانوادمو بردیااااا
همه عاشقت شدن اصلا منو فراموش کردن!
خندیدم…
رزا_خب دیگه…
هیراد سرشو برو توی گردنم و چشماشو بست…وقتی نفساش منظم شدن، متوجه شدم خوابش برده…از اینه نفساش به گردنم میخورد یه جوری شدم!
نمیدونم…یه حسی بهم دست داد
منم چشمام رو بستم…
____________________________________
با نوازش های دست هیراد روی گونم بیدار شدم…
همینطور داشت بهم نگاه میکرد
رزا_چیزی شده هیراد؟؟
هیراد_نه قشنگم!
رزا_پس چرا اینجوری نگام میکنی؟؟!
هیراد_مگه حتما باید چیزی شده باشه که زنمو نگاه کنم؟!
با این حرفاش قند تو دلم اب میشد!
چقدر قشنگ بلد بود دلمو بدس بیاره…
بلند شدیم که اماده شیم
من یه تونیک ابی اسمونی که یه شلوار گشاد ست داشت پوشیدم و یه ذره کرم پودر و کانسیلر زدم با خط چشم و ریمل و یه رژ ملایم
هیرادم یه تیشرت سفید پوشید با یه شلوار اسلش…
رزا_هووووم
چه تیپ دخترکشی زدی اقاهیراد!
هیراد_من فقط برای تو تیپ میزنم تاج سرم!
من تو پارت های قبلی هم گفتم شباهت احساس میکنم 😜😜😜
عالی بود دمت گرم😍🥰😘
قربوت عزیزم… شباهت چی؟؟
شباهت بین هیراد و شخصیت قانون عشق😍😍🤩🤩
اهاا😂
والا خیلی شبیه همن😅😅😂
💓👏👍عالی بود
چی میشد رها یه عفریته بود و بعد ما شاهد دعوای رزا و رها بودیم و کلی میخندیدیم
راستی بعد از این رمان و مائده دیگه رمانی نمیزارین؟
فداتشم گل
ای بابا اگر میدیدم دعوا دوست دارین، رها رو عفریته در می اوردم🤪شوخی کردمااا ولی یه چیزی بگم بهتون، نظر خوبیه اگر رها ادم بده باشه ولیییی اگر رها بد باشه….در اینده خیلی چیزا بهم میخوره
از همین الان بهتون بگم که رها شخصیت مهمی داره توی داستان
بعد از این رمان و رمان مائده، یه چند روز خسته گی در میکنم بعدش فصل دوم رمان ارباب عمارت رو میزارم…..
سهیل فصل دومشم نوشت😉
چه شود فصل دومش🤩😍🙃
فصل اولشو خوندی؟
آره خیلی خوب بود🤌🤌💜💜
🥺💜
راستی سحری امروز منتظر نباش پارت نداریم امروز😮💨😒😒
یعنی چه🙄
من پارت موخواممم
حالم خوب نبود نتونستم بنویسم😒😒🥺🥺
ای باباااااااا
آره امروز دلم گرفته نتونستم بنویسم اگه فردا بهتر شدم میزارم🥺🥺
چرا دلت گرفتههههه
بیا تو خصوصیی
اومدم
امیدوارم مثل فصل اول نباشه…
این دو تا رمانای خودت خوبن هم توصیفاتش خوبه هم شخصیت ها و روند اتفاقات اما اون خیلی آبکی بود و زود از هر مساله ای رد میشد و آدم نمیتونست خیلی با شخصیت ها ارتباط بگیره…
شخصیت ها توسط مخاطب درک نمیشد….
عه پس بهتر همون آدم خوبیه 😄
منتظر فصل دوم ارباب عمارت هستم💓
قربونت بشم… راستی اسمت چیه؟
اسمم تانسو شاید عجیب باشه ولی ترکیم برای همین مادرم این اسمو انتخاب کرده
ویییییییی چقدر خوشگله اسمت🥺💖
من عاشق اسمای ترکیم، ۱۶سالم بود دلم میخواست اسم بچمو بزارم ایسان و ایهان🥹😂
مممنون
من وقتی میرفتم مدرسه زیاد از اسمم خوشم نمیومد ولی الان عاشقش شدم🤣
آیسان و ایهان هم اسم های قشنگی ان
خواهرزاده من اسمش آیسانه
ویییییییییی🥹
یه ماچ ابدار از طرف من بکن
آخیی هیراد خیلی رمانتیک و عاشقه🤒🤕
بالاخره از ماموریت اومد آقا😂
لیلا اینقدر نگوو چشمش میزنی بچمو🤪
وا چی گفتم مگه😮🤦♀️
تو رو سننه قربونت برم🤣🤣
خبه خبه…زبون در اورده دختره ی چشم سفید😜😂
زبون داشتم اینا😜😜🤣🤣
😂😂
راستی خانوما آقایون😊
pdf بوی گندم به زودی روی سایت رماندونی قرار میگیره خوشحال میشم بخونیدش
فقط اگه میبینید پارت های اولیه کمی فشردهست نگران نباشید چون یه ذره برید جلو میبینید که متن ها از هم فاصله داده شده😍
من که میخوام برم دوباره بخونمش
خیلیم عالی🤪
امیدوارم همین جوری خوش و خرم کنار هم بمونن🥺
ای کاش….🥺💔
اقا اینقدر رمانو عاشقونه نکن مام دل داریم هوس میکنیم😂
😂😂😂😂😂😂
بمیرم براتون، دیگه هرچی بگذره عاشقانه هاشم کمتر میشه…حالا خودتون میبینید🥲
امیدوارم
کسایی که رمان دیازپام رو میخونن لطفا به سوالی که داخل پارت ۲۵ پرسیدم جواب بدید🤗🤗
یا همینجا یا داخل وان
ممنون🥰🥰😘
سحریییی سلام🤣🤣🤣🤚
خوبی چطوری؟🤣
من اومدم🤣
میگم ولی یه سوالی ذهنمو خیلی درگیر کرده 🤣
شما تو فامیلتون ضحی دارید؟🤣
چون برام عجیبه که یه پسر اسم شخصیت اسم رمانش رو ( رمان ارباب عمارت که داداشت نویسنده اش بود) ضحی گذاشته🤣 .
چون ضحی اونقدر اسم شناخته شده ای نیست🥲😆
سلام عزیزم…نه ندارم
سهیله دیگه….عجیب غریبه😂
خیلی عجیب غریبه🤣
میگم نکنه عاشق شده اسم دختره هم ضحی هاست؟🤣🤣🤣🤣🤣
بعیدم نیستااا🤨
🤣🤣🤣
برو بهش بگو داداش میدونم عاشق شدی و اسم دختره ضحی هست🤣🤣🤣
😂😂😂😂
سلام چرا دیگه پارت نمیزارید؟!
سلام عزیزم، ببخشید گلم کار داشتم نتونستم بزارم