نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 11

4.3
(53)

چند ثانیه طول کشید تا حرفشو حلاجی کنم
از اعصبانیت سرخ شدم سمتش حمله ور شدم یقشو تو مشتم گرفتم رو زمین پرتش کردم با توان با مشت کوبیدم تو صورتش عربده ایی زدم
_حرومزاده اسم اونو نیار بی ناموس لاشی

خونی از بینیش سرازیر شد خونسرد به مسخرع زد زیر خنده
+ناموست زیرم بوده با غیرت

مشت های پی درپی میکوبیدم تو صورتش دوستاش از پشت پیرهنمو گرفته بودن سعی داشتن جدام کنن ولی من کنه تر از این حرفا بودم کل دانشگاه دورمون جمع شده بودن

_ولدوزنا از تخم بابام نیستم امروز راهی قبرستونت نکنم

از درد چشماشو بست خنده کریحی کرد دستمو دور گلوش پیچیدم فشار دادم
+تا مرز لاپایی رفتیم

_خفه شو.. خفه شو حرومزاده

+خال رو باسن راستش دقی..

فکم قفل شد فشار دستمو بیشتر کردم
حرفش قط شد نفساش به شمارش افتاد چیزی که میشنیدمو باور نمیکردم میدونم داشت کصشر میگفت بیشتر عصبیم کنه مبینا اهل هرگوه بازی باشه تا رابطه با طرف نمیره

یهو بازوم از دوطرف کشیده شد نفس راحتی کشید
_مادرجنده میکشمت

قدمی سمتش برداشتم که با قدرت بیشتری از پشت کشیده شدم عربده ایی زدم
_ولم کنین

+صداتو پایین بیار.. اینجا دانشگاست تویله نیست صداتو انداختی رو سرت

با داد مدیر دانشگاه با فک قفل شده به عقب برگشتم مامورای حراست ب سمت اتاق کشوندنم
~~~

مبینا

پامو رو سبزه ها دراز کردم خنکی سبزه ها باعث میشد ی لذت به وجودم تزریق بشه
عجیب امروز هوا یکم خنک بود البته فصل پاییز هم بی تاثیر نبود
پارسال مردمو زنده شدم تو گرما حتی تو پاییز هم کولر روشن میکردم امسال ولی هوا بدک نبود قابل تحمل بود

زل زدم به اطراف درخت ها انگار تازه داشتن خشک میشدن برگ ها یکی یکی رو زمین میریختند یه منظره متحرک قشنگ ایجاد کرده بودند
درختان بی لباس! چه واژه ایی
محوطه خلوت بود فقط من نشسته بودم تنوع رو دوست داشتم برعکس بقیه که تا کلاس تموم میشد تو سلف پلاس بودن

پوفی کشیدم منتظر آرمین بودم برسونتم خونه تو گرما حوصله تاکسی رو نداشتم نگاهی به ساعت کردم کلاسش باید الان تموم میشد دوساعت دیگه هم یه کلاس دیگه داشت منم که به لطف خدا شنبه ها دو تا کلاس بیشتر نداشتم
با دوییدن دختری کنارم متعجب خیرش شدم مثل کانگرو میدویید سمتم متعجب دقیق شدم تو صورتش یکی از همکلاسی هام بود رابطمون درحد جزوه گرفتن بود
با نفس نفس نزدیکم شد

+آرمی.. آرمین داره به حد مرگ.. حد مرگ امیرو میزنه

ناباور هینی کشیدم کیفمو بردشتم با ول بشو خودمو به سالن رسوندم جمعیت زیادی جمع شده بودن از همین فاصله زیاد هم صدای عربده های آرمین میومد با نگرانی جمعیتو کنار زدم با دیدن صحنه روبه روم لرز بدی به تنم وارد شد نشسته بود رو شکم امیر گلشو فشرده بود
نمیدونم امیر چی گفت که از اعصبانیت سرخ شد فشار دستشو بیشتر کرد صورت امیر خونی شده بود برای چزوندن آرمین با درد میخندید این حیون درد حالیش نبود جلوتر رفتم مامورای حراست فوری آرمینو بلند کردن
+مادرجنده میکشمت

با فحشی که آرمین داد لبمو گاز گرفتم سعی داشت سمت امیر بره که محکم تر گرفتنش با دادش تو خودم جمع شدم

+ولم کنین

مدیر دانشگاه اخمی کرد غرید
+اینجا دانشگاست تویله نیست صداتو انداختی رو سرت

محکم با زور کشوندنش سمت اتاق حراست دوستای امیر، امیر رو از زمین بلند کردن لنگون لنگون سمت بیرون بردن صورتش به طرز فجیحی خونی بود

+برید سرکلاساتون سریع باشید

با حرفش دانشجو ها تکونی به خودشون دادن یکی یکی دور شدن

+وایی دیدی چطور امیرو زد؟ لعنتی خیلی جذاب غیرتی هست مثل این سریال ها

+ما بدبخت ها که فقط باید نظارگر باشیم کل این پسره میرسه به اون دختره سال سومی

+هرزه معلوم نیست چجوری دوساله آرمین رو نگه داشته..البته خوب سرویش دادنش هم بی تاثیر نیست

با اخم عقب برگشتم زل زدم بهشون
+اره خوب سرویس میده وگرنه دوست دختراش بعد از دوهغته به یورش میگیره..

با سنگینی نگاهم حرفشون رو قط کردم دستمو مشت کردم
_کودومتون زر زر کرد در مورد من

قیافشون به عانی رنگ باخت
+من گفتم بازم میگم خوب سرویس میدی که..

زل زدم به دختره وسطی دستمو بالا آوردم سیلی تو صورتش زدم ناباور نگام کرد
_یه بار دیگه کصشر بگی دندوناتو تو دهنت خورد میکنم

جای انگشتام رو صورتش موند به خودش اومد جیغی زد اومد حمله ور بشه سمتم که دوستاش از پشت کشیدنش
+جنده چجور جرعت کردی دست رو من بلند کنی

پوزخندی زدم با صورت قرمزیهو فریاد زد
+دانشجو سال سومی خوب سرویس میده بیاین مشتری شی..

دوستاش تندی جلوی دهنش رو گرفتن سمت بیرون کشوندنش کلافه پلکی زدم
دستم از سیلی که بهش زدم گز گز میکرد سرمو بلند کردم پسرا نگاهی بهم میکردن پچ پچ میکردن بی خیال ته راه رو رفتم پشت اتاق حراست ایستادم
دستی به صورتم کشیدم مطمعن بودم دعوا سرمنه وگرنه تا قبل از اشنایی من با امیر دشمنی نداشت نفسمو بیرون دادم
با باز شدن در خودمو سمت آرمین کشوندم
صورتش سرخ بود با اعصبانیت نگام کرد نگران از بالا تا پایینشو نگاهی انداختم ولی حتی ی خراش هم رو صورتش نبود

_خوبی؟؟ چت شد تو سرچی..

باقی مونده حرفم با کشیده شدن دستم نصفه موند داشت دنبال خودش منو میکشوند دستم شدید درد گرفته بود عادت جدید گندی پبدا کرده بود
_دستم یواش تر

فشار دستشو بیشتر کرد سنگینی نگاه هایی که با تمسخر بهمون خیره شده بودن عذابم میداد کشوندم سمت پارکینگ با رسیدن به ماشینش در شاگردو باز کرد پرتم کرد داخل

چشام از درد ثانیه ایی روهم رفت با خشم پشت فرمون جا گرفت پاشو رو پدال گاز فشاز داد با سرعت از دانشگاه بیرون زدیم
دستمو مالیدم گاو بودن از این بشر میبارید با فک قفل شده غرید
+چه گوهی اون شب با اون عوضی خوردی هان؟

لحظه ایی ازش ترسیدم پس بگو ماجرا از چه قراره پسره عوضی حتمی کلی کصشر به این گفته اینم آمپر چسبونده

خونسرد لب زدم
_خودت که دیدی وسط کار گرفتیمون

با خشم نیم نگاهی بهم انداخت ضربه محکمی به فرمون زد

+پس اون عوضی چرا باید بگه رو بدنت خال هست

ناباور چشام گشاد شد با تته پته لب زدم
_خال؟

با حرف بعدیش رسما خشک شدم شوکه بهش نگاه کردم

+به من بگو اگه باهاش نخابیدی چرا باید به دروغ به من بگه رو باسن راستت خال هست هان؟..ببینم راست میگه؟

لب باز کردم حرفی بزنم جز آوای نامفهوم چیزی خارج نشد اصن چی میگفتم؟ اون آشغال از کجا میدونست من خال دارم اونشب مست نبودم که کارام دست خودم نباشه هوشیار بودم میدونستم لباس تنم بود ولی از کجا اون میدونست!

با حرف نزدنم مشکوک یهو ترمز کرد سری به منفی تکون دادم خودمو گرفتم به شیشه نخورم

+ نه امکان نداره بگو که دروغ میگه..

سکوت کردم چیزی نگفتم عصبی خودشو سمتم کشوند دستشو رو شونم گذاشت تکون داد
+بگو که دروغه..بگو که باهاش نخابیدی..

بازم سکوت کردم یعنی انقدر منو خراب میدونس که فکر کرده بود باهاش خوابیدم؟انقد آدم مضخرفی شدم که خودمو بخام سرهیچی نابود کنم؟

سکوتم انگار حکم تایید داشت براش که ناباور خودش رو عقب کشید تو چهرش جز اعصبانیت شوکه خشم چیزی نبود
خشک شده زل زده بود به فرمون

بس بود سکوت باید حرفمو میگفتم هرچند باور نمیکرد
با اخم آب دهنمو قورت دادم با تحکم گفتم
_تو خودت باید جواب سوال خودتو میدادی!انقد هرزه نشدم که بخام باهاش بخابم ما جز لب کار دیگه ایی نکردیم.. میدونم حرفمو باور نمیکنی ولی باورش برای خودمم سخته که هنوز به همون چشم چند شب پیش بهم نگاه میکنی

تموم مدتی که حرف میزدم زل زده بود به چشام کم کم اعصبانیتش فروکش کرد ولی هنوز اخم داشت با فک قفل شده نالید
+پس اون از کجا..

با درد پریدم وسط حرفش
_نمیدونم.. بخدا نمیدونم از کجا میدونه حقیقت همونه که بت گفتم

کلافه نفسشو بیرون داد
ظرفییتم برا امروز تکمیل شده بود بی حوصله در ماشینو باز کردم پام به زمین نرسیده کمرم از پشت کشیده شد برم گردوند سمت خودش یهو تو بغلش فرو رفتم
بوی ادکلن تلخش زیر بینیم پیچید سرشو رو شونم گذاشت

+من نمیخام دست هرزی بهت بخوره مواظبتم تا آخر عمرم.. خودت میدونی همینجوری که خوبم صدبرابرش میتونم بد باشم..

با شوک دستام کنارم افتاد که ادامه داد.. از ی خون نیستیم ولی حکم خواهر نداشتمو داری

از بغلش بیرونم کشید زل زد به چشمام

+هرکاری میگم بکن به صلاحته فکر نکن بدتو میخام آبجی کوچیکه

با تموم شدن حرفش بوسی رو گونم کاشت خودشو عقب کشید چشام اندازه
قابلمه شدن نمیتونستم حرفاشو هضم کنم تاحالا انقد واضح نگفته بود دوستم داره! اونم به عنوان خواهر نداشتش

دستمو رو گونم کشیدم جای بوسش هنوز داغ بود
_حرفم نمیاد یعنی اصلا نمیدونم چی بگم

نخودی با اخم خندید
+هیچی نمیخاد بگی

چیزی نگفتم سرمو سمت شیشه کردم یهو با یاد لفظ خواهر کوچیکه صورتم درهم شد تندی سمتش برگشتم

_بدم میاد میگی خواهر صدبار بت گفتم نگو

پوکر نیم نگاهی بهم انداخت سر تکون داد

_میگم راستی… شما دوتا که دعواتون شد تو.. تو چرا رو صورتت جای هیچی..

حرفمو قط کرد با نیشخند لب زد
+جای مشت باید باشه؟؟.. مثه سگ ترسیده بود انگشتش بهم بخوره که بخاد تعهد بده

یه تای ابروم بالا پرید اون عوضی هم چه سیاستی داره ها خودشو به افلیجی زده کتک نخوره که تهش تعهد نده؟

+۳روز اخراج شدم.. بخاطر فحشا کارم به دومین تعهد بکشه اخراجم حتمیه

پقی زدم زیر خنده
_بابا جذاب چی بالاتر از اینکه ی بار بیشتر نمیتونی تعهد بدی قلدرررر آرمیننن از اسمون می آید با یک دسته طرفدار پوکیده می آید
اخمی کرد زهرماری گفت با حالت نگاهش بیشتر خندیدم
_آخ اون چند تا دختره که درمورد تو حرف میزدن رو اگه میدی انگار از صورتشون جرثقیل رد شده بود.. یهو خندمو خوردم جدی شدم.. البته خودم دمشونو چیدم کور خوندن بخوان برات دام پهن کنن ما تا اخرش باید تنهایی سینگل به گور یا بی شوهر و زن به دیار باقی بپیوندیم

از تغییر مودم ثانیه ایی چشاش گرد شد دربرابر تمام حرفام هومی کشدار گفت حتی کنجکاو نشد ببینه کیا دنبالش هستن
ماشینو روشن کرد اینبار با سرعت کمتری رانندگی کرد اینکه یه حامی پشتت باشه خیلی لذت بخشه انگار نصف زندگی رو برده بودم تو عمرم تنها کسی که انقدر مراقبم بود نمیزاشت خار تو چشمم بره دربرابر همه ازم محافظت میکرد باعث میشد نخام به گذشته بگردم آرمین بود

لبخند محوی زدم زل زدم به نیم رخش انقدر تو فکر بود که متوجه سنگینی نگاهم نشد
با ایستادن ماشین جلوی آپارتمان نگاهم به در وردودی خیره موند

پسر صاحبخونه ایستاده بود تندی نگاه به آرمین کردم سرش پایین بود هنوز متوجه چیزی نبود

فوری خودمو سمتش کشوندم دستمو پشت گردنش گذاشتم شوکه نگام کرد

لبخند ضایعه ایی زدم زل زدم تو چشماش
بعد از چند دقیقه به خودش اومد لباشو گاز گرفت که از حالتش لبم به خنده باز شد
+من پیش تو امنیت ندارم

بعد با دست به فاصله بینمون اشاره کرد آب دهنمو قورت دادم نگاهی به پشت سرش کردم با ندیدنش نفسمو بیرون دادم تندی ازش فاصله گرفتم
_اتفاقا پیش من امنیت داری

یه لنگه ابروش بالا پرید

+خاصی فقط دستتو رو گردنم بزاری؟

سری به نشونه مثبت تکون دادم در کسری از ثانیه گازی از لپش گرفتم که دادش به هوا رفت خمصانه نگام کرد
_نوووچ خاصم گازت هم بگیرم

پوکر دستشو رو گونش گذاشت در ماشینو باز کردم
_میدونم دلت برام تنگ میشه ولی خب وقت خداحافظی رسیده

+وایسا ی چیزی رو یادم رفته بت بدم

با حرفش متعجب شدم همزمان از ماشین پیاده شدیم در صندوق عقب رو زد تکیه دادم به ماشین بعد از چند لحظه روبه روم ایستاد جعبه بزرگی رو مقابلم گرفت

~~~

آرمین

با چشمای درشت شده نگاهی به جعبه انداخت بعد به خودم

+این چیه.. نکنه باز مثل دفعه قبل مار پلاستیکی یا دلقک ترسناک گذاشته باشی توش؟؟

پوکر شده خندمو خوردم نگاش کردم یادم به دفعه قبل افتاد چطور زهلش ترکیده بود فقط جیغ میزد

*فلش بک

پشت ستون قایم شدم زل زدم بهش دستپاچه اطراف رو نگاه کرد وقتی دید خبری ازم نیست تو اتاق رفت میدونستم فوضول هست اگه نمی اومد تو اتاق جای تعجب داشت
پاورچین پاورچین خودم رو به اتاق رسوندم از گوشه در زل زدم بهش پشتش بهم بود معلوم بود زل زده به جعبه از تصور چند دقیقه بعد لبمو گاز گرفتم
یهو جیغ بلندی کشید جعبه رو پرت کرد پرید رو تخت از ترس چشماش دو دو میزد
دستمو رو دهنم گذاشتم شروع کردم به خندیدن
مار متحرک پلاستیکی تو خودش وول میخورد به تخت نزدیک تر میشد دلقک تو جعبه رو روی ده دقیقه تنظیم کرده بودم از تو جعبه بالا پایین میپرید

چشمای مبینا گرد شده بودن تند تند جیغ میکشید با صدای بلند فریاد زد
+آرمین کمکم کن.. مارر… آرمین

با قیافش دستم از رو دهنم شل شد شلیک خندم به هوا رفت بس بود هرچی ترسیده بود وارد اتاق شدم
+آرمین این رو از من دور

نگاش بهم افتاد اومد ادامه بده که.. با دیدن خنده رو لبم مات موند بهم
خشک شده به چشمای اشکیش نگاه کردم انقدر مار براش ترسناک بود یعنی؟!

فوری نزدیکش شدم به خودش اومد خمصانه از رو تخت پایین اومد سکندی بهم زد هلم داد رو تخت چون ناگهانی بود رو تخت پرت شدم

فوری رو پاهام نشست با جیغ و گریه دستشو تو موهام کرد از ریشه میکشید دادی زدم هرچقدر میخاستم دستاشو جدا کنم اون بیشتر میکشید
+عوضی چجور تونستی همچنین کاری کنی میکشمت آرمین

_اخخخخ ولم کن موهامو کندی

جیغ بلندتری کشید موهامو با فشار بیشتری تو دستش گرفت دونه دونه اشکاش رو صورتم میریخت
+حقته میخام که مو نداشته باشی

دستمو زیر چشماش کشیدم که دستش بی حرکت رو موهام موند با هق هق نگام کرد
_نمی دونستم انقد میترسی.. حالام گریه نکن ببخشید

موهای رو صورتش رو کنار زد نفسشو بیرون داد مظلوم نگام کرد یهو عصبی کوبید به سینم نمایشی دادی زدم که کمتر حرص بخوره

با دادم سرخوش لب زد
+تلافیشو سرت در میارم

از رو تنم پایین اومد از اتاق بیرون رفت
از رو تخت پریدم با چشمای شیطانی فوری مار رو زمین برداشتم بیرون رفتم با دیدنش که از پله ها پایین می رفت عصبی چیزی رو زمزمه میکرد مار رو پرت کردم براش که دور گردنش افتاد

پاهاش از حرکت ایستاد سرد عصبی نگام کرد دادی زد دویید دنبالم تندی پریدم تو اتاق پشت در ایستادم خندم به هوا رفت با پا کوبید تو در

+باز کن اینو.. اگه نمیترسی باز کن.. ترسو کثافتت

*حال

با تکونای دستی به خودم اومدم مشکوک نگام کرد

+کجای تو یکساعته دارم صدات میکنم

هیچی زیر لب زمزمه کردم جعبه رو دستش دادم در برابر قیافه متفکرش خداحافظی کردم سوار ماشین شدم

منتظر نگاش کردم بعد از اینکه وارد ساختمون شد پامو رو پدال گاز گذاشتم با سرعت رانندگی میکردم

سیگاری از پشت فرمون برداشتم اتیشش زدم پوک عمیقی بهش زدم شیشه رو پایین کشیدم دودشو بیرون فرستادم

ترم بعد باید واحد بیشتری برمیداشتم این سال آخری رو میخاستم زود تموم کنم باید یکاری برای خودم دست و پا میکردم با زنگ گوشیم بی خیال سرعتم رو بیشتر کردم

ریموت زدم ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم سمت آسانسور رفتم دکمه رو فشردم اخمی کردم انگار خراب بود نگاهی به پله ها کردم عصبی لعنتی به شانسم فرستادم کلی پول شارژ کوفتو زهرمار میگیره که تهش این کیری خراب باشه
***

با کلید درو باز کردم پدر این شافعی رو درمیارم سه تمن رو از تو حلقومش در میارم مردک احمق

پامو تو خونه گذاشتم با شنیدن سرو صدای آشنا ابروم از تعجب بالا پرید خداکنه چیزی که فکر میکنم نباشه اصلا حوصله نداشتم

از راه رو گذشتم وارد حال شدم با دیدن صحنه روبه روم اخمی کرد که دوتا جسم کوچولو به پاهام چسبید

مامان با دیدنم لبخندی زد فوری خودشو تو بغلم انداخت دستمو دورش حلقه کردم سرش رو بوسیدم
+دورت بگردم پسرم همین چند روز پیش دیدمتا ولی دلم برات هی تنگ میشه

ازش جدا شدم لبخند نصفه ایی زدم
_کی اومدید چرا خبر ندادید

آرش با اخم و خنده نزدیکم شد
+سلام داداش.. زنگ زدم بت پیام هم دادم ولی جواب ندادی

چشم غره ایی بهش رفتم که زن داداش نزدیکم اومد محجوبانه سلامی داد زیر لب سلامی کردم بابا با اخم زیر چشمی نگام کرد خودشو مشغول تلویزیون دیدن کرد خم شدم بچه ها بغل کردم
_چطورین شما دو تا وروجک عمو

با ذوق خندیدن چسبیدن به شونم
زن داداش به تهدید به بچه ها نگاه کرد: عمو رو اذیت نکنین الانم وقت ناهاره بیاید پایین

ساره و سارین با شیطنت خندیدن سری به نشونه منفی تکون دادن همزمان لب زدن
+عمو ببرمون شهربازی

_عصر که خنک تر هست میریم

با ذوق جیغی زدن رو زمین گذاشتمشون مامان دستشو رو بازوم گذاشت با مهربونی لب زد
+پسرم دست و صورتت رو بشور تا میزو بچینیم

سری تکون دادم که با نازنین سمت آشپزخونه رفت بچه ها پشت سرشون دوییدن

نازنین: آرومتر میخورید زمین

ساره سارسن ۴سالشون بودن دو تا دوقلوی خوشمزه
+انقد بچه دوست داری چرا ازدواج نمیکنی

خیره آرش شدم ابرو ایی بالا انداختم
_وقتش برسه حتمی

هومی گفت نگاه ازش گرفتم سمت سرویس رفتم دست و صورتم رو شستم خیره ساعت شدم یک و نیم بود کنار بابا نشستم

در ظاهر مثلا حواسش به اطراف نبود سلام بلندی دادم که سری تکون داد با اخم رومو جهت مخالف کردم تکیه دادم به مبل
با صدای مامان که میگفت بیاید ناهار از جام بلند شدم پشت سر بابا وارد اشپزخونه شدم

با دیدن میز رنگارنگ تازه یادم افتاد چقدر گشنمه پشت میز نشستم

_کلید از کجا آوردین

بابا بشقابشو از برنج و مرغ پر کرد سرد لب زد
+از سرایدار گرفتیم

سرمو به زیر انداختم از خشم دستم مشت شد نیاز به گوشمالی داشت تویله نیست که یهوایی اومدن

مامان بشقابی جلوم گذاشت
+بخور عزیزم توکه زیاد اهل صبحونه نیستی احتمالا گشنته

ممنونی زیر لب گفتم
آرش: مامان کمتر لیلی به لالاش بزار

مامان و نازنین خنده ایی کردن
مامان: تو که لیلی به لالات نازنین میزاره آرمین میمونه فقط

نازنین با عشق نگاهی به آرش کرد که آرش پیشونیشو بوسید

صورتم درهم شد بابا اخمی کرد سرشو به زیر انداخت
ناهار با سرو صدای ساره سارین حرفای کصشر بابا آرش سر شرکت تموم شد

دورهم رو مبل نشسته بودیم زل زدم به فنجون قهوه که بخار ازش بلند میشد ساره سارین خواب بودن بعد کلی بازی تازه فهمیدن به خواب نیاز دارن
با حرف بابا گوشامو تیز کردم
+اومدن من اینجا بی دلیل نبوده هم بخاطر اینکه یه حال و هوایی عوض کنیم هم..

سرمو بلند کرد زل تو چشمام بعد نگاهشو رو آرش چرخوند ادامه داد

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

ادامشو نمیزاری؟

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x