رمان چشم های وحشی پارت ۵۲
# پارت ۵۲
( کامیار)
عصبی بودم و احساس خفگی می کردم.
در اتاقم باز شد.
بوی تند عطرش تو فضا پیچید.
همون عطری که عاشق بوش بودم رو زده بود.
سرم رو بلند کردم و بهش چشم دوختم.
حسابی به خودش رسیده بود.
_ بیداری؟ میتونم بیام داخل؟
پوزخند زدم.
_ حالا که اومدی.
چرخی در اتاقم زد و روی صندلی نشست.
_ اومدم ازت کمک بگیرم.
دستی در موهایم کشیدم و دو تا از دکمه های بالایی پیراهنم را باز کردم.
_ چه کمکی؟
پایش را روی هم انداخت.
_ میخواستم برای شروین یک چیزی کادو بگیرم ؛ اما خب نمیدونم از چی خوشش میاد
بنظرت چی براش بخرم؟
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آرامشم را حفظم کنم.
نقطه ضعفم را پیدا کرده بود و داشت با آن بازی بدی را شروع میکرد.
_ جوابم رو ندادی؟
جواب دندان شکن زیاد داشتم؛ اما نمیخواستم به جای دندان دلش را بشکنم.
_ خیلی چیزها میتونی بخری.
از جوابم جا خورد.
_ چه عالی، خب از چی خوشش میاد؟
_ شروین عاشق کادو های لوکس، بکر و دست نیافتنیه.
_ خب یعنی چی؟.
از روی تخت بلند شدم و به طرف در رفتم. در را قفل کردم.
_ چرا در رو قفل کردی؟
_ نمیخواهم کسی مزاحم گفت و گو مون بشه. ترسیدی؟
از روی صندلی بلند شد.
_ نه چرا باید بترسم.
به طرفش رفتم. کمی عقب رفت و به دیوار برخورد کرد.
_ چه عطر خوش بویی هم زدی.
ابرویش را بالا انداخت.
_ شروین هم این بو رو خیلی دوست داره.
در میان حصار دست هایم قفلش کردم. داغی نفسهایم به پوستش میخورد.
با دست دیگرم شروع به باز کردن دکمههای پیراهنم کردم.
_ داری چی کار میکنی؟
_ هیچ کار.
نگاهش روی عضله هایم ثابت مانده بود.
_ داشتم میگفتم بهت، شروین عاشق چیزهای یونیکه، لبا هات چقدر داره بهم چشمک میزنه.
خواست حرفی بزند که محکم و خشن شروع به بوسیدنش کردم.
بوسه ای که تمام دلتنگی و دلخوری هایم را پاک میکرد.
سرم را عقب کشیدم
شوکه شده بود.
_ کی بهت اجازه داد که منو ببوسی؟
_ من نیاز به اجازه ندارم.
سعی داشت هلم دهد ؛ اما زورش نمیرسید.
سرم در میان امواج موهایم خوش حالت فرو بردم.
باید کنارم باشد ، مثل نبات کنار چای ، مثل گلپر روی انار
مثل بوی نم وقت باریدن باران
مثل برگ های طلایی در پاییز
همین قدر ساده
همین قدر مهم
همین قدر حیاتی .
_ ولم کن کامیار.
_ با چه جرعتی اومدی بهم میگی برای اون مردک کادو چی بخرم؟
با سرتقی تمام در چشم هایم خیره شد.
_ بلاخره باید به این شرایط عادت کنی، چند وقت دیگه که باهاش ازدواج کردم قبولش برات راحت تر میشه.
فشار دست هایم روی کمرش بیشتر شد.
بغلش کردم و روی تخت خواباندمش.
_ داری چیکار میکنی عوضی؟
پیراهنم را از تنم در آوردم و رویش خیمه زدم.
_ بهت نشون میدم که روش بدی رو برای انتقام گرفتن پیش گرفتی.
_ تو خواب ببینی ، دستت بهم بخوره جیغ میزنم.
صدای رعد و برق در فضا پیچید.
_ نمیزارم چیزی که حق منه به یک مرد دیگه برسه.
خودت باعث شدی ، راه دیگهای برام نزاشتی.
چشمهایش را بست
_ بزار برم کامیار خواهش میکنم.
گردنش را مکیدم.
نالهای کرد.
_ کامیار تورو جون گلچهره .
از رویش بلند شدم. و روی تخت نشستم.
عصبی بودم و کلافه.
_ یک نگاه بهم بنداز ، اون اصلا جنگیده واسه داشتنت؟
خودشو به آب و آتیش زد که بدستت بیاره ؟
یا نه،فقط وایساد و نگاه کرد
این راهی که تو به سمتش دوییدی رو تهش نشسته بود و یه قدمم برنداشت !
اینه فرقمون
بفهم و برگرد راهو .
برگرد بهم گلی.
از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت.
_ تقسیم شدن درد داره مگه نه؟ باید بفهمی وقتی خودت رو بین من و اون زن تقسیم کردی من چه دردی کشیدم باید بفهمی کامیار.
از اتاق بیرون رفت.
یک شب هایی تو زندگی آدمیزاد هست که بعد از ساعتها فکر و خیال، به خودش میاد
و میبینه روحش، از اعماق وجود داره گریه میکنه، ولی از چشماش هیچ اشکی نمیاد.
لیوان آب را از کنار تختی برداشتم و به دیوار کوبیدم.
تمام شده بودم و او رفت
کاش میفهمید برای به دست آوردنش، کوه نکندم، جان کنده بودم.
………………
حسابی به خودم رسیده بودم.
دلم میخواست حرصش را در بیاورم.
شیشه عطر را روی گردنم خالی کردم و از اتاق بیرون آمدم.
وارد اتاقش شدم میدانستم که بیدار است.
_ بیداری؟ میتونم بیام داخل؟
پوزخند گوشهی لب هایش جا خوش کرد.
حالا که اومدی.
وارد اتاق شدم و روی صندلی نشستم.
نگاهم را به چشمانش دوختم.
_ اومدم ازت کمک بگیرم.
دستش را در میان موهایم خوش رنگش کشید ، انگار گرمش شده بود. دکمه بالایی پیراهنش را باز کرد.
_ چه کمکی ؟
پاهایم را روی هم انداختم.
_ میخواستم برلی شیروان یک چیزی کادو بگیرم؛ اما خب نمیدونم از چی خوشش میاد.
بنظرت چی براش بخرم؟
نگاهم را به او دوخته بودم. سکوت کرده بود.
_ جوابم رو ندادی؟
_ خیلی چیزها میتونی بخری.
انتظار نداشتم با خونسردی جوابم را بدهد.
خودم را نباختم.
_ چه عالی، از چی خوشش مباد؟
_شروین عاشق کادو های لوکس و بکر و دست نیافتنیه.
تیکه میانداخت.
خودم را به نفهمی زدم.
_ خب یعنی چی؟
از روی تخت بلند شد و در را قفل کرد.
اعتراض کردم.
_ در رو چرا قفل کردی؟
_ نمیخواهم کسی مزاحم گفت و گومون بشه. ترسیدی؟
ترسیده بودم، نمیخواستم آنچه را احتمالش را میدادم اتفاق بیفتد.
از روی صندلی بلند شدم.
سعی کردم خون سردی ام را حفظ کنم.
به طرفم آمد. عقب رفتم و به دیوار چسبیدم.
_ چه عطر خوش بویی هم زدی.
دلم میخواست سرش را بکنم.
ابروهایم را بالا انداختم و با ناز گفتم:
_ اتفاقا شروین هم این بو رو خیلی دوست داره.
دست هایش را به دیوار چسباند و در آغوشش محصورم کرد
زیادی بهم نزدیک بودیم ، داغی نفس هایش مور مورم میکرد.
دکمه های پیراهنش را کامل باز کرد.
دهنم خشک شده بود
_ داری چیکار میکنی؟
_ هیچ کار.
نگاهم روی بدن ورزشکاری اش افتاد. سخت بود و عجیب قلقلکم میداد.
_ داشتم بهت میگفتم، شروین عاشق چیزهای یونیکه، لباهات چقدر داره بهم چشمک میزنه.
دهانم را باز کردم تا جوابش را بدهم اما داغی لب هایش تن سردم را به آتش کشید.
قدرت همکاری نداشتم، خشن و خاص خودش لب هایم را میبوسید.
_ کی بهت اجازه داد من رو ببوسی؟
_ من نیاز به اجازه ندارم.
تقلا کردم تا از آغوشش بیرون بیایم ؛ اما انگار محال شده بود.
سرش را میان موهایم فرو برد و نفسی عمیقی کشید.
داشتم وا میدادم.
نباید میگذاشتم.
لب زدم.
_ ولم کن کامیار.
عصبانی نگاهم کرد.
_ با چه جرعتی اومدی بهم میگی برای اون مردک کادو چی بخرم؟
در چشم هایش خیره شدم و همه خباثتم را به کار گرفتم.
_ بلاخره باید به این شرایط عادت کنی، چند وقت دیگه که باهاش ازدواج کردم قبولش برات راحت تر میشه.
عصبی شد و فشار دست هایش روی کمرم باعث شد دردم بیاید.
بغلم کرد و روی تخت خواباندتم. از چیزی که میترسیدم داشت اتفاق میافتاد.
فریاد زدم
_ داری چیکار میکنی عوضی؟
پیراهنش را از تن در آورد و صورتش مامس صورتم شد.
_ بهت نشون میدم که روش بدی رو برای انتقام گرفتن پیش گرفتی.
ناخن هایم را در تنش فرو کردم.
_ تو خواب ببینی، دستت بهم بخوره جیغ میزنم.
رگ گردنش متورم شده بود.
_ نمیزارم چیزی که حق منه به یک مرد دیگه برسه. خودت باعث شدی، راه دیگهای برام نزاشتی.
چشم هایم را بستم.
با عجز نالیدم.
_ بزار برم خواهش میکنم.
گردنم را مکید.
روی گردنم حساس بودم و میدانستم اگر همین طور پیش برود باید قید خودم و دخترانگی ام را بزنم.
نالیدم.
_ کامیار تورو جون گلچهره.
از رویم بلند شد و روی تخت نشست.
اشک از گوشه چشمم غلتید.
زخمی بر پهلویم بود . روزگار نمک میپاشید
و من پیچ و تاب میخورم
و همه گمان میکردند
که من میرقصم .
صدایش خش دار شده بود.
_ یک نگاه بهم بنداز، اون اصلا جنگیده واسه داشتنت؟
خودش رو به آب و آتیش زد که به دستت بیاره؟
یا فقط وایستاد و نگاه کرد.
اینه فرقمون
بفهم برگرد راه رو
برگرد بهم گلی.
دلم آتش گرفته بود.
من با صدای نفس کشیدنش
هم عاشقی می کردم.
حتی اگر آرام و بی صدا،
خودم را میگذاشتم در دستهایش
و میرفتم.
حتی وقتی از کنارش رد میشدم،
برای پرت نشدن حواسش
بوی تنش را پُک میزدم.
نه! تو را با هیچ چیز عوض نمیکردم
حتی با زندگی.
از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم.
کلید را چرخاندم و قفل باز شد.
_ تقسیم شدن درد داره مگه نه؟ باید بفهمی وقتی خودت رو بین من و اون زن تقسیم کردی من چه دردی کشیدم. باید بفهمی کامیار.
از اتاق بیرون آمدم و وارد اتاق خودم شدم.
روی تخت افتادم و بغضم ترکید.
باید بروم.
دلتنگ که شدی
گلدان کوچک پشت پنجره را ببوس.
من یک روز
که خیلی دلتنگت بودم
دلم را همان جا خاک کردم .
( کامنت یادتون نره خوشگلا❤️ اگه تعداد ویو بالا باشه فردا هم پارت میدم وگرنه میره برای پس فردا😘)
یعنی این پارت بینظیر بود، انگار قشنگ منم اون جا تو اتاق کنارشون بودم وای که این دو تا لجبازیاشون تمومی نداره🤣🤣 فقط یه چیزی به نظرم یه صحنه رو نباید از زبون هر دو شخص میگفتی غیر از این من اشکالی ندیدم خداقوت🙂
برات توایتا پیام گذاشتم بروبخون
نیومده برام…
نازی من تو رو خفه میکنم میگی بیای ایتا بعد غیبت میزنه زنگم میزنم جواب نمیدی
خیلی منتظرشدم نیومدی واست پیام گذاشتم دوباره فرستادم بخونش عزیزم
ممنون که خوندی عزیزم.
اما گفتم شاید واکنش های هرکدوم برای خواننده جذاب باشه برای همین این کار رو کردم.
❤️❤️❤️
میتونه سلیقهای باشه ولی بهتره از یک زبون گفته شه اگه رمان نویسندههای بزرگ رو بخونی متوجه میشی😊 ولی قلمت خدایی قشنگه اصلا این پارت خیلی به دلم نشست واقعی به دور از کلیشه و تخیلات واهی
لطف داری مهربون💗
سلام نویسنده کامیارسوز
دختر باید بگم قلم خیلی خوبی داری توی پارتات یه متنایی مینویسی، مونولوگایی مینویسی که واقعا به دل آدم میشینه. خیلی اینپارتو دوست داشتم اون متنهای قشنگشو. واقعا احسنت به قلمت و خدا قوت!
دقیقاً👍🏻 اصلا هوای شمال هم یه جوریه پاییزی با باد گرم، با خوندن این پارت تو یه خلسه شیرینی رفتم
🌹🌹🌹
ممنون عزیزم
خوشحالم که این پارت رو دوست داشتی
❤️❤️💗
دستتت درد نکنه دختر.😍خیلی خوب بود.آفرین بر گلچهره.🤗ول کلک!از زبون هر دو شدن گفتی,طولانی شد ها!😉خودمونیم,غریبه بینمون نیست…🙂
ممنون عزیزم.
لطف کردی خوندی.
یعنی کوتاه بود این پارت😁
سعی میکنم پارت بعد رو طولانی تر بدم
خواهش میکنم.از خوندنش لذت بردم.مرسی برای پارت طولانی بعد.
آفرین عزیزم حمااایت❤💋
ممنون مهربون❤️
منتظر پارت بعدیم😌😇❤️
انشاالله حتما تا عصر پارت میدم عزیزم.