رمان گسلایت پارت4
(تیپ دلبری باران تو شرکت نظرتون😜)
♡گسلایت پارت 4♡
*
صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار میشوم کمی گیج هستم اما با یاد آوری مهمانی دیشب تمام لحظه ها از ذهنم عبور میکند با فکر یک دوش ۵ دقیقه ای برای جا آوردن حالم ملحفه را از روی پاهایم کنار میزنم و با بلند شدنم آبشار موهای زیتونی رنگ لطیف بلندم که تقریبا تا روی زانویم هستند روی بدنم فرود می آیندکلافه ام میکنند واقعا میتوانم با این موهای بلندم یک دوش پنج دقیقه ای بگیرم عجیب است این روزها فکر کوتاه کردن موهایم زیادی به ذهنم خطور میکند میگویم عجیب است چونکه قبلا حتی با فکر کردن به کوتاه کردنشان نفسم بند می آمد اما حال واقعا خسته شده بودم ۶ سال از عمرم را به پایشان ریخته بودم که میتوان گفت ارزشش را داشت و موهایی به این زیبایی داشتم . در این چند روز هر وقت که حاظر میشدم به آرایشگاه بروم و مدل مصری کوتاهشان کنم نمیتوانستم و بی خیال میشدم.
دوشی میگیرم
و روی میز توالت میشینم و نسبت به روزهای قبل که همیشه آرایش ملیحی روی صورتم نقش میبست امروز کمی غلیظ ترش کردم موهای لختم که مانند دم اسب بودند را بالای سرم سفت بستم که در لحظه ی بستن از شدت درد اشک در چشمانم جمع شد و جوری جمعشان کردم که از زیر شالم به بیرون نیایند حالا چی بپوشم این سوالی بود که سه سال از خود نپرسیده بودم شاید در این سال ها حال خوبی برای رسیدن به سر و وضعم نداشتم اما همیشه برای فرار از خاطرات و فکر و خیالاتم خرید میکردم که فکر کنم از آن همه مانتو و لباس هایی که گرفتم را حتی یکبارم به تن نزده بودم به سمت کمدم میروم یک کت صورتی رنگ و تاپ جذب سفید با شلوار سفید جذب انتخاب میکنم همراه با کیف و کفش ۱۰ سانتی ست با لباسم حس میکنم کمی جلف شده ام ولی برای چزاندن نیما چیز کمی نیست چونکه میدانم چقدر حساس است پوزخندی میزنم ذرهای برایم اهمیت ندارد با تقه ای که به در اتاقم میخورد به خودم می آیم بفرماییدی میگویم و در به آرامی باز میشود و پدر با لبخند وارد اتاق میشود صبح بخیر بابایی_صبح تو هم بخیر باباجان ماشالله دخترم چه برازنده شدی زود باش بریم پایین صبحانه بخوریم که امروز خیلی کار داریم_ ممنون بابا جونم ولی من خودم خوشگل بودم بریم که الان صدای مامان در میاد _خنده ی آرامی میکنه و میگوید اونکه صد البته دختر زیبای بابا
*
پدر جلوی شرکت پارک میکند در این ۲۱ سال حتی یکبارم به اینجا نیامده بودم نمای بیرونی زیبایی داشت وارد پارکینگ میشویم پدر ماشین را پارک میکند در ماشین را باز میکنم و باز این دلشوره ی لعنتی به دلم چنگ میزند درست است برای انتقام از نیما پا در این راه گذاشته ام اما پای آبروی چندین ساله ی پدر ام هم در میان است نمیدانم میتوانم همچین مسئولیت سنگینی را گردن بگیرم یا نه لعنت به من که همیشه بدون فکر کردن تصمیم میگیرم در ماشین را میبندم و با استرس همراه پدر میروم
🖤بالاخره یه روز یاد میگیری که از یه دوسِت دارمِ ساده، برای خودت رویا نسازی
بالاخره یه روز یاد میگیری کلمات ، محدود به زمانن …!🖤
(🦋خوب بچه ها برسم به این بی نظمی من در روند پارت گذاری رمان که یک عذرخواهی به شما عزیزانم بدهکارم واقعا عذر میخوام این چند روز اصلا حال روحی خوبی نداشتم و حتی به دلایلی به بیمارستان بستری شدم ببخشید اگه این پارت کم بود قول میدم پارت بعدی در حد توانم طولانی تر بنویسیم مرسی از درکتون🦋)
عالی عزیزم فقط هر وقت که مساعد بودی زودی پارت بذار که منتظریم❤🥰
یه چیزی هم خواستم بهت بگم.این پارت به دیالوگ ها که دقت میکردم یه همچین شکلی داشتن_…….._…..
خواستم بگم عزیزم اگه میشه دیالوگ یه نفر که تموم میشه بری خط بعد اینجوری بهتر هم میشه😊
موفق باشی من که رمانت رو دنبال میکنم و دوستش دارم😘❤
آهاا…توی واتس اپ اگه تو پی وی خودت بنویسی اینجوری نمیشه.من اونجا مینویسم
عزیزم تو برنامه colornote بنویس خیلی خوبه حتما نصبش کن
این برنامه عالیه حتما امتحانش کن
رمانت خیلی قشنگه👏❤ و همین طور قلمت
من یه سوال داشتم آیا اون تیپ مناسب شرکت هست؟🤣
رئیسا هر لباسی دوست دارن میپوشن🤣🤣🤣
یه کوچولو رنگش روشن بود اما اوکیه برای رئیس شرکت😜
ایشالا حالت بهتر بشه عزیزم😘😘
رمانت عالیه و هر موقع تونستی بیشتر پارت بزار😘🥰
لباس هم واقعا جذاب بود😍
خدا بد نده تارایی الان حالت بهتره ؟
خدا رو شکر😊
رمانت خیلی قشنگه عزیزم تیپ باران منو یاد بازیگرای سریالهای ترکی میندازه واقعا جلفه🤣😂🤭
خدا به داد نیما برسه همین روز اول کاری…
بر اساس واقعیته؟؟؟😁
بعد تو واقعیت تهش چی شده؟؟؟
منظورم تهش تو واقعیت بودااا تغیری ندادی توش؟؟؟😁
اها
یعنی تهش بهم نمیرسن؟؟
وای یادم رفت اصلا که این داستان واقعیه…
از نزدیکانته ؟
آره خب با انتقام فکر میکنی دلت خنک میشه و سبکتر میشی اما در واقع اینچنین نیست چون روزهای باارزش زندگیت داره صرف فکر کردن به اون شخص میشه افکار شوم و منفی تو ذهنت میچرخه و به مرور زمان هم روحی و هم جسمی بیمار میشی اگه از نزدیک باهاش رفت و آمد داری بهتره بهش بگی بیاد تو این سایت تا با صحبت مشکلاتش رو حل کنیم نمیشه که اینجوری به نظرت در آخر چی بهش میرسه؟
تارا کنجکاو شدم اگه اشکالی نداره میگی کیت میشه؟؟😁
دوست نداشتی نگو
خوش بحالت
من فقط ۶ ماه دختر دایی داشتم🤣🤣🤣
لیلا الان تو خیابون میرم انقدر لباسای جلف میبینم که این لباسه در نظرم عالیه😂🤦♀️🤦♀️