رمان سمفونی عاشقانه
سمفونی عاشقانه, مقدمه
برای ما که فرقی نمیکند در کجای جهان ایستاده باشیم، در کدام ایستگاه منتظر بمانیم برای کوچ در کدام واگن قطار سرمان را به شیشه تکیه بدهیم؛ میان ابر ها سفر کنیم یا ریگ ها میزبانیمان کنند ما فقط صرف یک فعل ناچیز هستیم که صورتش مدام تغییر میکند خودش را در جمله های مختلف جا میدهد به دنبال معنی برای جنبش اجزای ماست گاهی حذفمان میکند، گاهی ردی برای دیگری از ما میگذارد تا دامش این بار بدون صید باقی نماند.
همه اش یک چیز است یک وجود عریان که سراسیمه به دنبال گوشزد کردن گذشته است مدام میگوید بی آنکه مخاطبش را بشناسد و همان دیرینه داستان همیشگی زدودن خیال
با احترام پیش رفتن و سوگ از سر نهادن.