غرامت پارت 40
مهران نگاه تیزی حواله مالک کرد و به سمت مبل کنار پنجره، روی آن نشست..
مالک کت مشکی رنگاش را از روی تاج مبل چنگ زد و کمی لخور اخمهایاش را ازهم باز نکرد و گفت:
فردا میخوایم مراسم برای میثاق بگیریم!
مهران نگاه گذرایی به داخل حیاط نم گرفته انداخت و گفت:
با قاتل اصلی میثاق میخوای چیکار کنی؟
مالک کتاش را روی ساعد دستاش میاندازد و نگاهش را به نگاه منتظر مهران میسپآرد و میگوید:
ولش نکردم که بچرخه واسه خودش
نگاهش را پر از کنایه میکند و پوزخندی کنج لبانش مینشآند و ادامه میدهد:
بازم نسل هاشم توی این قضیه یع ردی دارن!
ابروان خوشفُرم مهران بالا میپرد، دستانش را روی ران های پایاش میگذرد و با صورت جدی منتظر توضیح مالک است!
مالک قدمی به سمت خروجی برمیدارد و پوزخندش را عمیق تر میکند و میگوید:
حواست به این دختره باشه، شکلاش که حسنه خوناشم خودع خونه سمیراست به خطا نره!
گردنش در جا ایستاد و نگاهش به دنبال مالک نکشید”خطانره” در ذهنش تکرار شد!!
-فکر میکنی چرا حسین مثل سگ ترسید خواهرش فرستاد پیش عمه؟هوم؟
رگ گردنش متورم شد و گونههای اش سوخت از آتش غیرت!!
مالک در ورودی خآنه ایستاد و تُن صدایاش را پایین تر آورد
-تازه من بیغیرت نیستم که از قاتل اصلی بگذرم، منتها معامله کردم!
دستی به گونههای سرخاش کشید و دستانش به سمت بالا سوق داده شد و موهایاش را در چنگ کشید، هیچ از حرفهای پر از رمز و راز مالک نمیفهمید او فقط در “خطاکرده” تنگ اسم سمیرا مانده بود
-حسین فقط یک ذره از این بند به آب داده خواهرش میدونه، ولی حسن بیغیرت ته همچی رو میدونه!
دندان هایاش را برهم کوبید و فکاش را فِشرد، قلب اش از به یادآوری عشق سوزناک برادرش سوخت و مچاله شد..
مالک بی رحم و با نیش زبانش بیشتر ادامه داد:
ترسید!!
از آبروش ترسید، گفتم از خواهرت فیلم و عکس دارم
مهران(نگاه پر از ذوقاش را به مهران داد و با عطش ادامه داد) مثل حقیرا به پام افتاده بود که پخش نکن!
آب دهانش را به سختی از میان گلوی خشک شدهاش فرستاد و سخت نگاهش را به چشمان پر از کینه و ذوق مالک سِپرد و گفت:
چرا بهم نگفدی؟
دستاش را به دیوار سپرد و با نوک انگشتاش کت را روی سر شانهاش انداخت و پوزخند زد و گفت:
میگفدم که بری سمیرا رو بکشی بعد بیفتی دنبال اون بی پدرا؟؟
آستانه تحملاش به سر رسید، به پاخواست و فریاد کشید:
چرا بهم نگفدی؟بیغیرتت؟؟؟
رگهای کنار شقیقهاش آنچنان متورم شده بود که جریان خون را به راحتی میتوانست دید!!
مالک دستاش را از دیوار برداشت و خشمگین مانند مهران داد زد:
من بیغیرتم؟؟
تویع بُزدل که تا فهمیدی میثاق دل به سمیرا بسته رفتی زیر خواب خواهر رضا شُ…
با دست محکم به پنجره میکوبد و با صدای بدی بهم میخورد و میان حرف مالک میپرد:
بسه حالم بهم زدی اینقدر این توی سرم کوبیدی!!
بسههه
من نبودم تو چیکار میکردی؟؟هاان؟؟
مالک نگاه از چشمان عصیانگر مهران میگیرد و میگوید:
دیر فهمیدم!
به سمت مالک خیز برداشت و اینبار او یقه پیراهن آراسته مالک را در دستش گرفت و کشید
– الان که من فهمیدم، آدرس اون حرومیا رو بده!!
مالک با عصبانیت دستان گره شده مهران میکند و میگوید:
خودم به حسابشون میرسم!
مهران عصبی مشتی که مقصدش فک زاویه دار مالک است را روی دیوار مینشآند و نعره میزند:
خاک توسر من بیغیرت
خااک
الان باید بفهمم زن داداشم هرزه بودهه
داداشم فیلم زن داداشش دستش میگریفته میرفته مُشتلق جمع کن برا سر سلامتی داشش
آنقدر بر دیوار کوبید که دستانش سوخت و خون از دستانش جاری شد..
مالک دستی به دور کتفاش انداخت اویی بی حال را روی زمین نشاند
به جنون رسیده بود سرش داغ کردهاش را به دیوار میکوبید
بغض از مظلومیت میثاق در گلویاش نشست
آخ دُردانه مهران!!
مالک کنارش روی زمین نشست و گفت:
وقتی من فهمیدم یعنی فیلما به دستم رسید، میثاق فهمیده بود
سمیرا را بی سروصدا بُرده بود خارجشهر
خوب یادش بود آن روز نحس را، میثاق پریشان به کارگاه آمده بود حتی اعتنایی به رضا در کارگاه نکرده بود از موقع ورود در آغوش مهران فرو رفته بود و گریه میکرد
هرچه از دُردانه درداش را میپرسید و با عمق بیشتر گریه میکرد و هرزگاهی ناله میکرد”آخ سوختم داداش”
سرش را با ضرب بیشتر به دیوار کوبید
-سمیرا انگار بو برده بودع زنگ زده به سجاد که بیاد میثاق نکشتش
تناش تب دار بود و سرخورده، اشک از گوشه چشمش جاری شد و سرش را ارام نگهداشت و گفت:
میثاق اون حرومیا کشتن؟
چشمان مالک لرزید و سرش را انداخت پایین و گفت:
توی فیلم دیدم که..
حرفش را قطع کرد و شانههایاش لرزید، بغض مهران سر باز کرد و کمی نیم خیز شد و شانه مالک را تکان داد و گفت:
چیدیدی مالک؟
-خودکشی کرد، با اسلحه زد توی سرش
آنقدر با سوز هق زد آنقدر با درد گریست که مالک نگاهش با درد روی صورتش نشست وقلبش شکست!
“امروز قلب این مرد میایستتد”
مالک با چشمان گر گرفته دست دور گردن مهران میاندازد و آرام زمزمه میکند:
آروم باش مرد، الان دختر علی بیدار میشه میب..
دست مالک را پس میزند و قلباش در میانه گرفتن است قلبش از درد مچاله شد و خون نمیرساند
آه جانِ برادر!
-بزار ببینه، بی غیرت تر از عموشم وجود داره بزار…
مالک به تندی دست روی دهآنش میگذارد، نباید هرگز به مهران میگفت که میثاق خودکشی کرده
مهران تاب و تحمل دارد مگر!!
دست زیر بازویاش میاندازد و او را بلند میکند
بدنش لمس است
قلبش نمیکوبید
پاهایاش یاری نمیکند
مانند آن روز میثاق میسوزد
پیکرش آتش میگیرد و خاکستر میشود
مالک او را از خآنه خارج میکند و سوار ماشین میکند و راه میافتن!
خدای من این پارت درعین تلخی فوقالعاده بود قلمت خیلی خوبه دختر حتما بعدش به صورت pdf منتشرش کن…
دلم برای همشون میسوزه چقدر درد کشیدن😔چه جوری این زخم و کینه پاک میشه ؟
راستی الان سمیرا کجاست؟
و اینکه تموم این داستان از روی واقعیته🤔
آره عزیزمpdfمیکنم توی یاداشت گوشیم ذخیرهاس
بنظرم کینهها بعضی وقتا از روی سوتفاهم پیش میاد چون اساس واقعی نداره هی بیشتر میشه و تهش به کینه ختم میشه
خونه عمهاش توی کرج
همهاش نه عزیزم موضوعش واقعی ولی کینهها این ارتباط خانوادگی نه
کار خوبی میکنی موفق باشی عزیزم😍
آهان که اینطور نه خواستم بدونم خیانت سمیرا و مرگ میثاق واقعی بود ؟
عزیزمی💋🙂
دلیل ازدواج تو واقعیت هم بخاطر یک دعوای بود که انگار پسر یکی از خانوادهها کشته شده بود و بحثی از خیانت نبود
فقط درگیری و کینه که من خبر ندارم
وای چه بد یعنی هنوزم از این ازدواجها اتفاق میفته هیچکس نمیتونه درک کنه چه ضربهای به اون دختر یا حتی به اون پسر که به خاطر عقاید دیگران مجبوره بد باشه وارد میشه
به عنوان نویسنده خوب تونستی چنین مسائلی رو نشون مخاطب بدی تا بفهمند که عاقبت چه اتفاقی رخ میده..
مرسی عزیزم بهم لطف داری😉💋
عالی بوددد
مرسی قشنگم
ممنون عالی بود
💋🥰
دمت گرم زهرایی😘❤️
خیلی قشنگ بودش🥲😍
بیچاره مهران🥲🥲🥲
🙂💋
خودمم دلم براش سوخت🥲
خیلی عالی👏👏👏👏
الماس جون خیلی قلمت قشنگه کم مونده بود گریه ام بگیره
لطفا پی د ی افش رو بعد از تمام شدن بزار🙏🙏
🙂💋
الهی عزیزم🥲
چشم حتما
قلمت فوق العاده است
🥰💋
پارت جدید ارسال شد.