نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان کارما

کارما پارت4

3.4
(134)

لا کمر خم شده از کنارم گذشت که اروم گفتم:

_بابا..

صدای متوقف شدن قدمهاشو‌شنیدم..
اب دهنمو قورت دادمو به سمتش چرخیدم:

__پنج ساله تحمل کردید….بودنامو،نبودنامو…دیر اومدنا…همه چیو تحمل کردید..بهم حق دادید…
منم به قولم عمل کردم نکردم ؟گفتم حقیقتو رو‌میکنم تموم…
تموم کردم ولی تموم نشده …

قطره اشکی از چشمم چکیدو قدمی بهش نزدیک شدم:

_بابا فک کردم تموم شد..فک کردم ‌تموم شد که به ازدواج با طاها رضایت دادم..

با پشت دست اشک صورتمو پاک کردم و محکم گفتم:

_باید ….

قبل از اینکه حرفمو تموم شه بابا با قدم های بلند به سمت اتاقشون رفت ودرو بست..

نگاه ناباورمو به مادرم دوختم که با تکون دادن سرش وارد اتاق شد.‌..

از همین میترسیدم‌‌…

فکر به اینکه بشم دلیل نبودن طاها عذابم میداد..
به سمت اتاقم راه افتادم..

باختم…بدم باختم..

❤️❤️

چادر مشکیمو روی سرم انداختمو از اتاق خارج شدم..
ده روز گذشته…
ده روزی که تموم کارم شده تو خونه موندن و فرار از نگاه بابا…

با ورودم به سالن مامان. و بابا از روی کاناپه بلند شدن..

_من اماده م بریم..

با خروجمون صدای مداحی و دسته زنجیرزنای حسینی بود که همه جا پبچیده بود…

حال و هوای محرم…
پارسال این موقعه من کجا بودم؟؟
دنبال داستانی که به من هیچ ربطی نداشت..

با رسیدن به سر کوچه با خداحافظی از بابا وارد حسینه زنونه شدیم..

گوشه ای نشستیم…
میتونستم نگاه گاه و بیگاه اطرافیانو حس کنم..

من همون عروسی بودم که شب عروسیش به اخر نرسید ..
حالا همچنان خونه پدرم هستم و هیچ خبری از طاها ندارمم

همون طاهایی که کلی قربون صدقه م میرفت…
حالا هیچ خبری ازش نیست…

همون همسایه های که شاهد عشق بیش از حد طاها بهم بودن..
شاهد اومدنو رفتناش حالا…

با صدای زنگ موبایلم افکارمو پس زدم ..
متوجه سینه زنی خانوم هاشدم..

موبایلمو از جیبم بیرون کشیدم …
شماره ..
شماره ی ناشناسی که باز لرزه به دلم مینداخت..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا : 134

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
1 سال قبل

👏👏👏

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

سلام عزیزم خسته نباشی الان ۴پارت رمانتو خوندم به نظر داستان جالب و متفاوتی میاد یه پیشنهاد دارم لطفا بجای چن پارت کوتاه در روز یه پارت طولانی و پر و پیمون بذاری خیلی بهتره موفق باشی😍

Mahdiyeh
Mahdiyeh
پاسخ به  خواننده رمان
1 سال قبل

چشم گل😇❤️

لیلا ✍️
1 سال قبل

امروزکلاً روز گندی بود🤬 شاید این آخرین باری باشه که گله و شکایت کنم از این به بعد سکوت می‌کنم😶 شاید بگید سرتون شلوغه و فلان ولی باید بگم ما هم علاف و بیکار نیستیم اما وقتی که برای خواننده میذاریم باارزشه دلخوشیمون همین نقد و حمایته که لااقل کمی خستگی از تنمون بره، دوستایی که نبودن خودشون متوجه منظورم هستن

از این به بعد هم رمانم رو میذارم بی هیچ چشم داشت حمایتی، فقط برای دل خودم

سعید
سعید
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

لیلا من برای سقوط کامنت گذاشتم و خوندم
نوش دارو رو فقط وقت نکردم
اونم الان میرم میخونم

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

خودتو ناراحت نکن عزیزم 😊

لیلا ✍️
1 سال قبل

سناریو داستان قوی و جذابه👌🏻

منتظر ادامه‌شم پرقدرت ادامه بده✨

Mahdiyeh
Mahdiyeh
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

مرسی قشنگم❤️

Ghazale hamdi
1 سال قبل

#حمایتتتتت✨️🥰

آلباتروس
1 سال قبل

چه زیبا👏👏
مشتاق پارت بعدیم.
خدا قوت نویسنده‌.

saeid ..
1 سال قبل

زیبا بود

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x