⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕8✿
════════════════
آرتیا-عههه راس میگه،اسمش چیه؟
سورن بی تفاوت جواب داد:
سورن-اونو دیگه نمیگم!فقط یکی هست
،همینم میدونین زیاده!
دخترک دیگر داشت کنترلش را ازدست میداد!
باصدای نسبتا بلندی جواب داد:
ساتیا-اها ینی ی ساعته رفتی دم گوشش فقط
همینو گفتی؟توچی آرتیا چرا دروغ میگی؟تو
ک دیگه همهچیو ب من میگی!
سورن-آره ب خدا!مگه همین نبود آرتیا؟
آرتیا-چرا همینو گف
ساتیا سرد و کوتاه درمقابل چشمان منتظر آن دو جواب داد
ساتیا-باشه
اما برعکس ضاهر خونسردی ک حفظش کرده
بود در دلش غوغایی ب پا بود،تا آخر بازی
حواسش پیش همان حرفش بود و مدام در
سرش تکرار میشد(آره یکی هست)چه کسی
میتواند باشد؟کسی ک سورن دوستش
داشت،بازی ک تمام شد آرتیا خداحافظی کرد
و سورن پشت سرش سمت خانه رفت،حالا
ساتیا مانده بود و ارلین،دخترک دیگر
نتوانست بیشتر از این تحمل کند،گوشهای
نشست و زد زیرگریه،ساتیا معمولا زیاد گریه
نمیکرد و همه چیز را در درون خود نگه
میداشت،ازاوبعید بود پیش کس دیگری گریه
کند!اما حالا واقعا حالش بدبود و نمیتوانست
تحمل کند!ارلین کنارِ او نشست و سعی کرد
بغلش کنو اما ساتیا کنارکشید،حالا چندین ماه
گذشته بود و ارلین انگار نمیفهمید ک ساتیا ب
لمس شدن حساس است!
ارلین-چرا گریه میکنی؟
جوابی نداد!وقت هایی ک ناراحت بود سردتر
ازقبل میشد!دوست نداشت باکسی صحبت
کند اما مگر ارلین ول کن بود؟!
ارلین-بخاطر اون حرف سورنه،نه؟
بازهم جوابی نداد تابلکه دست ازسرش بردارد!
اما ارلین دوباره ادامه داد:
ارلین-وقتی گف کسی هست ک دوسش داره ناراحت شدی؟
اینبار بیشتر بغض کرد اما بارهم جوابی ندارد
ارلین-اشکال نداره،ناراحت نباش
دخترک دستانش را دور زانویش حلقه کرد و
سرش راروی دستانش گذاشت ک باز صدای ارلین بلند شد:
ارلین-ولی من حس میکنم اونی ک دوسش
داره منم!میدونی یجوریه حس میکنم دوسم
داره منم خیلی دوسش دارم
بازهم سکوت کرد،ای کاش دخترک لال میشد
و کمی اورا تنها میگذاشت!سکوت ارلین را ک
دید غرق در افکارش شد طوریکه حتی صدای
عجیب و زمزمه وار راهم نشنید!اما باصدای
دخترک رشتهی افکارش پاره شد:
ارلین-ساتیا
سرش را سمت اوچرخاند تا حرفش را بزند،
حال صحبت کردن را نداشت،ارلین اما
درحالیکه ب بالا خیره بود و لبخندی
مصنوعی روی لب هایش بود،آرام طوریکه
خودشان دوتا بشنوند بالبخند زمزمه کرد:
ارلین-بد…بخت شد…یم
ساتیا باصدایی نسبتا بلند داد زد:
ساتیا-چی میگی ارلین!
باهمان لبخند و همان نگاهِ خیره آرام پچ زد:
ارلین-بالارو ببین،داره نگاه میکنه!
طوری سرش را باسرعت بلندکرد ک صدای
استخوان های گردنش ب گوش رسید…
ساتیا-یاخدا!
════════════════
♡بـہ قـلـمـ :آیـلے♡
لطفا از این به بعد چند تا پارت رو باهم نفرستید🙂🙂
اره خب
این پارت زیاد هم طولانی نبود
حداقل دو تا یکی بکن
ویو خودت هم پایین میره!
درسته ممنون🙂✨️
ستی نیسی؟
اومدی بگو پارت بفرستم
چشم🙂❤️