⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕𝟹✿
════════════════
《فلش بک ب گذشته》
ارلین-بیا بیرون دیگه دختر
ساتیا-بیام چیکارکنم؟آخه همشون پسرن!کلی پسر
همسنمون اون بیرونن،میدونی ک تا اونا باشن نمیام!
ارلین-بیخیال ساتیا بخاطر من فقط اینبار!
ساتیا-نه ارلین،این اصلا امکان نداره!
ارلین پوفی کشید و ادامه داد:
ارلین-لااقل بیا دم در وایسا خانمِ نازنازی!اونجا که
میای،دیگ نگی نمیام ک ناراحت میشم.
نفسش را کلافه بیرون داد و جواب داد:
ساتیا-باشه!ولی فقط دمِ در!
ارلین با ذوق در حیاط را بازکرد تا ساتیا
بیاید،چندروزی بود ک خانهشان ب آن کوچهی بن
بست آمده و همسایهی ساتیا شده بودند،ارلین
برخلاف ساتیا ک ساکت و سرد و بی روح بود،گرم و
صمیمی و کمی پررو بود!برای همین چند روز نشده
ساتیا را از خانه بیرون آورده بود،درطول2سالی ک
ساتیا ب خانه جدیدشان آمده بود فقط یکبار،آن هم
ب زور مادرش بیرون رفته بود با والریا،سارن و
سارین!سارن و سارین دوقلو هایی بودند ک یک سالی
از ساتیا کوچکتر بودند. والریا هم2سال سنش از ساتیا
کمتر و خواهرش الیسا همسن ساتیار،برادر5سالهی ساتیا بود…
ارلین-راستی نگفتم برات
ساتیا-چیو؟
ارلین-اون دوتا پسرو دیدی؟
ساتیا سربلند کرد و نگاهی ب آن دوانداخت
ساتیا-خب؟؟
ارلین-باهاشون دوست شدم دیروز!اون تیشرت
طوسیه آراده2سال ازم بزرگتره،لباس قرمزههم
داداششه اسمش پدرامه،همسن منه.
ساتیا-خب؟
ارلین-هیچی دیگ همین،وایسا صداشون کنم با توام آشناشن...آراااااد
هُل صد و با ترس لب زد:
ساتیا-هی ارلین داری چیکار میکنی،گفتم پسرا باشن نمیام
ارلین-اومدن دیگ زشته بری تو
اخم کرد و زمزمه کرد:
════════════════
♡بـہ قـلـمـ :آیـلے♡
موفق باشی نویسنده 🌿
مرسی🙂✨️