-
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕44✿
════════════════ سورن- کارای خونه رو انداختن رودوش من! مانیا- نیام جات کارارو بکنم؟ سورن- نه مرسی…نمیاین داخل؟ مانیا،ساتیا- مرسی پسرک…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕43✿
════════════════ سورن- خوبی ساتیا؟ ازوالریا سلام نکرد و او کلی دردل به پسرک لعنت فرستاد ساتیا- ممنون توخوبی سورن پسرک…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕42✿
════════════════ رادمهر- چطوری باباجون خوبی؟ ساتیا- ممنون خوب هستین بابازگشت رادمهر،رهاهم سمت خانه آمد و بادیدن آن دو سمتشان برگشت:…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕41✿
════════════════ ساتیا- وایییی قربونت برمممم مانیا- وای امروز رفته بودیم باغِ دایی رادمهرم سورن یهو کل آبپاشو خالی کرد روکله…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿40تا𝒑𝒂𝒓𝒕36✿
════════════════ 《دوماه بعد》 (دانای کل) بابیرون آمدن رهاوسورن هردو ازجایشان بلند شدند… ساتیا- سلام خوبین رها خانم مانیا- سلام خوبی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿35تا𝒑𝒂𝒓𝒕31✿
════════════════ چندروزی راهمینطور سپری کرد و بعدازگذشت چندروزبلاخره رضایت دادتاکمی پیش هانیا برود،نشستند و گرم صحبت شدند که یکدفعه ادین…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿30تا𝒑𝒂𝒓𝒕26✿
════════════════ یسنا- بستنی میخوره! پسرک که روی صندلیاش راحت لم داده بود حواسش به بیرون نبود!ساتیا اما منتظرِ یک نگاهِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان
-
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿25تا𝒑𝒂𝒓𝒕21✿
════════════════ سورن- ارلین من گفتم دیوونه؟ ارلین- آره دروغ چرا،سعی داشت آن دورا ازهم دورکند تا خودش به سورن نزدیک…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿20و19و𝒑𝒂𝒓𝒕18✿
════════════════ سایدا-مهمون دارین کجا میری!؟ ساتیا-خب ی دیقه ببینم چی میخواد سایدا-نه! ساتیا-پس میرم میگم نمیتونم بیام ک معطل نشه!…
بیشتر بخوانید »