-
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿17و𝒑𝒂𝒓𝒕16✿
════════════════ قلب دخترک ب تپش افتاد!ب یاد نمی آورد تابحال انقدر خوشحال بوده باشد!باصدای والریارشته افکارش پاره شد: والریا-راستی…این دستبندم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕15✿
════════════════ ساتیا-البته فک کنم همون کارین باشه ولی بهرحال! والریا-باشه میپرسم،فکربدنکن شایدم توباشی! کارین،همان باعث دعوایی بود ک بین سورن…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕14✿
════════════════ ساتیا-میگم،شام میخورین؟اگه آره ولش کن حرفم طولانیه! سورن-اره خب،ولی بگو گوش میکنم ساتیا-اگه شام میخورین بعدا میگم! سورن-نه نه…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕13✿
════════════════ دم گوشش رفت و پچ زد: آرتیا-ارلین گف یکی هست ک دوسش داری و خونشون اون پشته و وقتایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕12✿
════════════════ ارلین-اهوم ولی گف ب تونگم،سوتی ندی یوقت! ساتیا-باشه زیاد نگذشت ک سورن را صداکردتاببیند حق با ارلین است یابازهم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕11✿
════════════════ چرا داشت گریه میکرد؟پسرک نگاهی ب ساتیا انداخت و سرش را سمت مخالف چرخاند تا دخترک اشک هایش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕10✿
════════════════ ساتیا اما طوری دادکشید ک نزدیک بود حنجرهاش پاره شود! ساتیا-چیییییییی!!! ارلین-حالا بیا بیرون،فقط ی لحظه توضیح بده واسشون…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕9✿
════════════════ طوری سرش را باسرعت بلندکرد ک صدای استخوان های گردنش را شنید و باصورت سورن روی پشت بام خانهاشان…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕8✿
════════════════ آرتیا-عههه راس میگه،اسمش چیه؟ سورن بی تفاوت جواب داد: سورن-اونو دیگه نمیگم!فقط یکی هست ،همینم میدونین زیاده! دخترک دیگر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕7✿
════════════════ با شنیدن اسم سورن انگار نظرش عوض شد،اما زیاد حال و حوصله نداشت،دودل بود! برای رفتن پیش دلبرکش حاضر…
بیشتر بخوانید »