-
رمان باران که می بارد
رمان باران که می بارد _ پارت 6
پس از مدتی که پسرک رفته بود و دیانا حالش بهتر شده بود ، تازه متوجه شد که آن کسی…
بیشتر بخوانید » -
رمان باران که می بارد
رمان باران که می بارد _ پارت 5
کیاراد بعد از این که دخترک او را به نام لرد درآکولا صدا کرد ، فکرش خیلی درگیر شد ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان باران که می بارد
رمان باران که می بارد _ پارت 4
کیاراد با شنیدن صدای پیامک گوشی ، به آن نگاه کرد وقتی نام فرسنده را دید با خودش گفت ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان باران که می بارد
رمان باران که می بارد _ پارت 3
مهرآفرین خانم ، داشت برای پسر یکی و یدونه اش ساندویچ نون پنیر آماده میکرد و با خود می گفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان باران که می بارد
رمان باران که می بارد _ پارت 2
در کافه ای دنج در خیابان احمد آباد مشهد ، پسری با صدای بلند می خندید ، هر کسی از…
بیشتر بخوانید » -
رمان باران که می بارد
رمان باران که می بارد _ پارت 1
می بوسم و کنار می گذارم … تمام چیز هایی را که ندارم و نباید داشته باشم! دست هایت چشم…
بیشتر بخوانید » -
شعر
شعر کوچه _ فریدون مشیری
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار…
بیشتر بخوانید » -
دلنوشته
گل رزم
سلام رز فیروزه ایم الان که دارم این متن رو می نویسم ، دلم خیلی از خودم گرفته! خیلی استرس…
بیشتر بخوانید » -
دلنوشته
جرئت یا حقیقت
یادته اون عصر سرد پاییزی رو! استاد ، دقایق آخر کلاس رو لغو کرد و با بچه ها تصمیم گرفتیم…
بیشتر بخوانید » -
دلنوشته
آخرین نامه
سلام ماه کوچولو الان که دارم این نامه رو می نویسم ، پر از استرس و اضطرابم ! کاشکی می…
بیشتر بخوانید »