-
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت۲۱
پارت☆21 – مطمئنا منم نیستم ، با ورود خانواده شما همه خوشی های ما یک شبه از بین رفته .من…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت۲۰
پارت☆20 بود .تپش قلبش هر لحظه بیشتر میشد و او قادر به کنترلش نبود .وقتی کنار میزش رسید بدون توقف…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت ۱۹
پارت☆19 – بسیار خوب ،سعی میکنم ساعت شش عصرتوی کافی شاپ روبروی پارك شمارو ببینم فقط دیر نکنید که خیلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت۱۸
پارت☆18 – سما خانم ! اگه جون پدرتون براتون مهمه سعی کنید از مشکلات دور و برش کم کنید خودتون…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت۱۷
پارت☆17 – بسیار خوب ! عصر دوتایی با هم میریم ولی باید یه چیز خوشگل هم برای من بخری –…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت۱۶
پارت☆16 بغض گلویش را میفشرد ،خود را در آغوش مادرش انداخت و گریست، مادر آرام موههای نرمش را نوازش کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت۱۵
پارت☆15 پوزخندی زد و با خودخواهی تمام گفت : – زندگی شما ربطی به من نداره،که بخوام نگرانش باشم ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت۱۴
پارت☆14 قرار بود بهنام ساعت هشت شب آنجا باشد البته نمی دانست با خانواده اش می اید یا تنها ،به…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبارشیرین پارت۱۳
پارت☆13 – آقا دیشب بی هیچ حرفی نه گذاشت ونه ورداشت و گفت: من نه از شما و نه از…
بیشتر بخوانید » -
رمان اجبار شیرین
اجبار شیرین پارت۱۲
پارت☆12 اینقدر عصبی و مشوش بود که نتوانست جواب کنایه تارا را بدهد ودر سکوت قبل از او به راه…
بیشتر بخوانید »