-
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۲۲
– تا شب از اینجا بیرون نمیای و فکرهات رو میکنی. امیدوارم خوب فکر کنی و جوابی رو بهم بدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۲۱
دستانم را درون موهای سیاه و لختم که خیس شده بود فرو کردم و چشمانم را بستم. با حس کردن…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۲۰
– خب…یه کم بگذره قول میدم یخم آب بشه. – هر چی شما بگی! من تا فردا هم بگی وایمیسم…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۹
پدر جام نو*شی*دنیاش را روی میز کوبید و در حالی که روبهروی من در آن سر میزی که از غذاهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۸
شانههایم سقوط کردند و پلکهایم را بستم. زمزمهوار دستم را بالا بردم: – خدایا…خدا جونم! خواهش میکنم پدرم رو برگردون.…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۷
از عجز و بیچارگی اشکی از چشمم روان شد. – بیا شهرزاد! یه متر مونده. فقط یک کوچولو بیا و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۶
چند پلهی دیگر را هم بالا آمد. ناگهان با فریادی که زد، روح از بدنم جدا شد: – همه رفتن…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان تناسخ محنت پارت ۱۵
«هین»ی از ته دل کشیدم و دستم را روی دهانم گذاشتم. خدایا! چه میشنیدم؟! مگر فیلم و سریال بود؟! چگونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۴
چند بار پلک زدم. راست میگفت ولی سپهر واقعاً عاشقم بود و من عشقش را احساس میکردم. حتماً این کارش…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۳
از آغوشش بیرون آمدم و دستهایم را سپر دو بازویش کردم. پشت چشمی نازک کرد و گفت: – حالا ببینم…
بیشتر بخوانید »