رمان رویای ارباب
-
رمان رویای ارباب پارت ۲۲
نفس عمیقی میکشم و سوار ماشین میشوم که یهو در باز میشود و تینا درون ماشین می آید! _مثلا چه…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۲۱
_اصلا معلوم هست کجایی؟! خیره سرت ،ناسلامتی مدیر عامل این شرکتی حالا یه اتفاقی بی افته یه چیزی بهم بخوره…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۲٠
با چشم های گرد شده نگاهم میکند بی توجه به سمت چادرم میروم و برسرم می گذارم،کیفم را میگیرم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱۹
نگاه به انگشتش میکند… خون جاری بود بلند میشود و دستمالی برمیدارد و روی دستش فشار میدهد… هیچ دردی را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱۸
بدون هیچ حرفی بلند میشود و به سمت چادر و کیفش میرود چادر را بر سر میکند و کیفش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱۷
شالش را درست کرد و به سمت میز رفت، سعی کرد حواسش را با مرتب کردن میز،پرت کند جاشمعی را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱۶
باید با آیدین حرف میزد…باید گذشته را میفهمید! _نگین منو میبری خونه ی آیدین؟ _آره…فقط حالت خوبه؟ _خوبم…فقط سریعتر برو…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱۵
(باید دیروز پارت میدادم، که متاسفانه چون بارون اومد یه نفهمی رفت توی بارون…سرما خورده شدید…نتونستم بدم امروز دادم) حس…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱۴
امروز روزی بود که خواهرش را تقدیم خاک میکرد… چرا بدبختی هایش تمام نمیشدن!؟ حالا دیگر خواهرش میرفت کنار پدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱۳
با صدای بوق ماشین پشتی به خودش آمد و ماشین را کناری پارک کرد نفسش را خسته بیرون فرستاد…نگاه به…
بیشتر بخوانید »