رمان رویای ارباب
-
رمان رویای ارباب پارت ۳۲
به خانه نگاه میکند…همه چی بهم ریخته بود! لباس هایش همه انداخته بودند ،ظرف های کثیف و…. باید خانه را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت 31
با اصرار های نگین راضی به پیام دادنش شد میشد گفت که دقیقا ۳ روز از آن روز کذایی گذشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۳۰
به سمت اتاق میرود _چیشده رویا؟ این چرا رفت؟ بیخیال لب میزند _میگی چیکار کنم؟خب رفت دیگه _رویا خانوم زشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۲۹
ناباورانه نگایش میکند _چی؟ _باباجان میگم چرا چادر نداری خدایا میبینی خودت دیگه؟ _الان مشکل تو چادر نداشتن منه واقعا؟!…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۲۸
جلوی در منتظر آژانس بود که سیاوش را دید آرام سلامی کرد و سرش را پایین انداخت متوجه ی پوزخند…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت 27
سرش پایین بودو حرفی نمیزد _ازت نمیخوام الان جوابمو بدی،قشنگ فکراتو بکن به آیدین بگو بازم حرفی نزد…. لیلا از…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت 26
_غلط کرده دختره ی پرو… از خداشم باشه تو میری خاستگاریش تک خنده ای میکند و سرش را تکان میدهد…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۲۵
توی راه حرفی بینمان زده نمیشود، وقتی رسیدیم ماشین را پارک کرد و باهم از ماشین پیاده شدیم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۲۴
_آیدین خدایی بس نیست اینقدر به همه باج دادی؟اینقدر خودتو جلوی همه خار و ذلیل کردی؟ سرش را پایین می…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۲۳
_همسایه؟ یعنی اینقدر با همسایه هات گرم میگیری؟اونم مرد! به خودش جرعت میدهد و از جایش بلند میشود با صدای…
بیشتر بخوانید »