رمان آزَرم
-
رمان آزرم پارت ۵۶
روی ردیف پله های پایین نشسته و در خودش جمع شده ساعت ۸ شب است و خبری از سردار نیست…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۵
صالح پوزخند روزبه را می بیند و جری تر می شود روزبه سعی می کند بلند شود و او…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۴
– توام بس می کنی این کثافت کاری رو … تو خودت دوتا دختر داری منصور … این کار اِندِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۳
پله ها را دوتا دوتا پایین می آید … دارد منفجر می شود … او مرد است … دارد زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۲
راوی: تمام رنج و غمش را روی بدنش پیاده کرده آنقدر کیسه را محکم کشید که تمام تنش می سوزد…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۱
نفس نفس می زنم و قلبم مانند گنجشک در سینه ام می کوبد عصبانیتم به انتها رسیده و او همچنان…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۰
پاهایم کشیده می شوند به سویش به سوی پدری که برای اولین بار مهر پدری را از او دیدم درب…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۹
نیاز به آب سرد دارم … یک آب سرد که این آتش غم را در درونم خاموش کند همه چیز…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۸
آرام: موهایش را نوازش می کنم همین موهای زیادی لخت مشکی رنگش لبخند می نشیند بر لبم او برخلاف منی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۷
سلیم داخل خانه را وجب می کند و آتش هر لحظه امکان دارد خانه را فرو بریزد – آهووو ……
بیشتر بخوانید »