رمان آزَرم
-
رمان آزرم پارت ۱۳۵
پنجه های آرام میان تار تارِ موهای سردار می گردند ... نیمکت قدیمی هم گویا حالش خوش شده بود که…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۳۴
مغموم تلفن را به دست سردار می دهد و سرش را از روی شانه ی پهن او بر نمی دارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۳۳
راوی: هوای سرد بینی دخترک را قرمز کرده و بخارِ نفس هایش همچون ابر در هوا پراکنده می شد ……
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۳۲
– شوهر داری که بلدم منتها الان می خوام برم حموم و حولتو نیاز دارم … اینجا حوله ندارم متاسفانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۳۱
لب برچیده نگاهم می کند نمی دانم این پرسیدن هایش خوب است یا بد … از طرفی اگر برایش توضیح…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۳۰
تک خنده ای از گلویش خارج می شود – هوس بچه کردی؟ پلک هایم تند تند باز و بسته می…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۲۹
– بی چشم و رو … شکمم را فشار بدی می دهد که هراسان به خودم می آیم – نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۲۸
آرام: احساس سرما می کنم درون اتاقی که شوفاژش تا ته باز است … خوش نیستم … معده ی لعنتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۲۷
– آرام تو پد نداری به من بدی؟ … تموم کر… نگاهش به آرامی که دست به دیوار گرفته می…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۲۶
سلیم برادرانه روی شانه اش می کوبد و این بار جدی می گوید – حق با اونه … چه بخوای…
بیشتر بخوانید »