رمان امیدی برای زندگی
-
امیدی برای زندگی پارت پانزدهم
به قلم:♡….Sara…E….♡ با لبخند نگاهش کرد و لب زد: _خوب کجا دوست داری بریم _مگه تو امروز کار نداری؟ _کارو…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهاردهم
به قلم:•…Sara…E…• فرهاد کنار ترانه نشست و لب زد: _حرفی که میخوایم بزنیم درباره ی کارته! _ببین اگه میخوای بگی…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت سیزدهم
به قلم:☆Sara…E..☆ رو به رواش نشست و لب زد: _سارا ناراحت نباش دیگه یکم بخند بسه هر چقدر نشستی اینجا…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت دوازدهم
به قلم:♡…Sara…E..♡ ناباور پدرش را نگاه کرد. _بابا جون هرکی دوست داری بیخیال سهیل شو خیلی آدمه که بخوایم بزاریم…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت یازدهم
کپی ممنوع به قلم:..☆Sara…E..☆ در را باز کرد و داخل شد نگاهش که به کاوه و آن دختر افتاد دستش…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت دهم
به قلم:♡..Sara..E.☆ یلدا سوالی نگاهش کرد _خوب بگو چرا اینجا نگهبان نداره، سهیل که گفت داره _خوب اون اینو گفته…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت نهم
به قلم:♡☆…Sara…E…☆♡ به یلدا که آرام اشک میریخت نگاه کرد و لب زد: _شاید سهیل با برادرت کاری نکرده باشه…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هشتم
به قلم:..Sara..E. همان لحظه شاهرخ از پله ها پایین آمد و آنها را دید. _عه سلام مرخص شدی دخترم؟ خیلی…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتم
به قلم:☆…Sara…E…☆ سریع لباس هایش را عوض کرد. _تموم شد….برگرد چرخید و سهیل کلید اتاق را درون جیب شلوارش گذاشت.…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت ششم
به قلم:♡…Sara….E♡ دستی روی سرش کشید و لب زد: _حالت خوبه؟ خیلی نگرانم کردی _اهوم نگران یا عصبی؟ سهیل لبخند…
بیشتر بخوانید »