رمان امیدی برای زندگی
-
امیدی برای زندگی پارت هشتاد وپنجم
کمند وحشت زده به پیشانی اش کوبید. _یا خدا کشتیش شهرام تاب نیاورد و با رگ گردن بیرون زده از…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هشتادوچهارم
کلید را در قفل چرخاند و در را باز کرد. _بفرمایید لبخند زد و داخل شد. _ممنونم نگاهی به خانه…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هشتاد وسوم
نفهمید چه چیز خنده داری گفت که قهقهه سهیل هوا رفت. ابرو درهم کشید و خواست لب به اعتراض باز…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هشتادودوم
لای پلک هایش را به سختی از هم فاصله داد. نور مستقیم لامپ در چشمش زد و باعث شد پلک…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هشتاد ویکم
ماشین روشن شد و او بار دیگر فریاد زد. _آقا نرو…..خواهش میکنم وایسا! همان لحظه صاحب مغازه بیرون آمد…..مثل اینکه…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتاد ونهم
آرام اما محکم قدم برداشت. جلو تر که رفت چند لحظه ایستاد، با لبخند سر بالا گرفت و دستی برای…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتادونهم
همه را عقب راند و پس زد، به سمت کوروش پاتند کرد و او وحشت زده داخل اتاق چپید ولی…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتاد وهشتم
تقلا کرد تا بتواند خودش را آزاد کند….چشم هایش بسته بودند و هیچ چیز نمیدید. _آهای، کسی اینجا هست؟ بیاید…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتاد و هفتم
پله هارا آرام و کم جان بالا رفت. _وای من غلط کردم نمیخوام بیام سر کار خیلی زوره ساعت ۶…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتاد ششم
#فلش بک ( یک هفته قبل) ترمز دستی را کشید و از ماشین پیاده شد. رو به روی آپارتمان مجللی…
بیشتر بخوانید »