رمان حس خالص عشق
-
رمان حس خالص عشق پارت ۸
با صدای درب اتاق از خواب میپرم اوففففف انگار فقط یه دقیقس خوابم برده ولی وقتی آسمون روشن رو دیدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق پارت ۷
چشمام رو به سختی باز کردم ، همه چی دور سرم میچرخید …. سریع بلند شدم و دیدم روی تخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق پارت ۶
نگاهی به ساختمانی که جلوش ایستاده بودیم کردم … حسم میگفت هر لحظه قراره بریزه رو سرمون … فیزکو با…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق پارت ۵
چشم هایم رو به سختی باز کردم . جلوی آیینه رفتم و دستی به جای زخمم زدم … خیلی درد…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق پارت ۴
چهار روز گذشته بود . توی این چها روز نه امیری دیده بودم و نه پدری که قصد جونمو کرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق پارت ۳
توی راه برگشت یه سری به مغازه محمد آقا زدم ، ببینم کِرِمی چیزی داره یا نه … قیمتا رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق پارت ۲
– اسرااااااااا با شنیدن صدای خمار پدرم سریع بلند شدم . برای لحظه ای اتفاقات دیروز برایم مرور شد ……
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق پارت ۱
به نام خداوند آگاه 🌸 رمان حس خالص عشق رو تقدیم نگاه های قشنگتون میکنم ❤️ •••••••••••••••••••••• طناب را دور…
بیشتر بخوانید »