رمان در پرتویِ چشمانت
-
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۵۲
آرمان لیوانی پر آب کرد و با تکیه بر سینک یک نفس تا ته خورد این روزها تنها خوشحالی اش…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۵۱
شنیدن صدای سهراب باعث شد نگاه از تتوی مشکوک پوریا بگیرد سهراب بر روی صندلی سمت چپش نشست کلا میز…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۵۰
هر دو با دیدن عکس رهام خشکشان زد این اتفاق به پسر همسایه هم مرتبط بود؟ قطعا مرتبط بود! آرمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۴۹
صدای قدم های دزد تشنه نزدیک شد نفسی کشید و خواست بزند که به آنی شوکه شد ! سپهر سریع…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۴۸
زبان خشک شده اش را تکان داد و با صدای گرفته اش گفت : _ پُ..پور..یا تمام اطلاعات چند ساعت…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۴۷
دست از پوست پوست کردن سر زانویش برداشت و رو به سپهر گفت: – محموله رو میدیم بهش. سپهر تک…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۴۶
پوریا جسم بی هوشش را قبل از افتادن گرفت و سریع داخل ماشین انداخت گازش را گرفت و رفت آنقدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۴۵
صبح که بیدار شد نگاهی به ساعت کرد 7:30 بود لباس های عاطفه را درآورده و لباس های خودش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۴۴
بعد از گرفتن اسنپ هرسه سمت خانه عاطفه رفتند صدای خنده هایشان لحظه ای قطع نمیشد بعد از جمع و…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۴۳
به خانه که رسید ساعت هشت شده بود دوش سرسری گرفته و تا یه ربع به نه تمام کارهایش را…
بیشتر بخوانید »