رمان سمبل تاریکی
-
رمان سمبل تاریکی پارت نوزدهم
باز هم بیجوابش گذاشتم. رها آه دوبارهای کشید و به عقب خزید تا به تاج تخت تکیه بزنه. مسیر نگاهش…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت هجدهم
فصل چهارم: آغوش مرگ سیزده… چهارده… پونزده… شونزده… هفده! هفده ساعت از حبسم میگذشت. هفده ساعت بود که خودم رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت هفدهم
به سختی بلند شد. میتونستم درد رو تو چهره درهم رفتهاش ببینم. – بیخیال نمیشم آیسان. نفسهام کشدار و اخطارآمیز…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت پانزدهم
بی اینکه اراده کنم، قطره اشکی از گوشه چشمم به سمت گوشم سر خورد. پس از مکثی زمزمهوار لب زدم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت چهاردهم
کف و ساق پام به شدت درد گرفته بود. تازه به ورودی شهر رسیده بودم و خورشید قدرتمندانه زمین رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت سیزدهم
با یک آزمایشگاه مواجه شده بودم. اردوان طبق معمول دکمههای روپوش سفیدش رو نبسته بود. در کنارش خانمی قد…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت دوازدهم
فصل سوم: حقیقت مرگ رها در رو برام باز کرد و اشاره کرد من اول وارد بشم. ورودی به داخل…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت یازدهم
صداهای ریز؛ اما با شتابی اومد، ظاهراً کسی چیزی رو داشت از دست دیگری چنگ میزد. رها با التماس گفت:…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت دهم
– شاید احمقانه به نظر برسه؛ اما اتفاقاتی برام افتاده که به سالم بودن عقلم شک کردم. اردوان با شکیبایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی پارت نهم
داشتن از چی حرف میزدن؟ به سام چشم دوختم. رنگ سفیدش حالا پریده بود؛ اما شک داشتم که به گچی…
بیشتر بخوانید »