رمان مثل خون در رگ های من
-
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۷
فلش بک: (هیراد) من مجبور شدم بخاطر کارم، تن بدم به چیزی که دوست ندارم! چطوری باید به رزا میگفتم؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۶
رفتم توی هال، هیراد توی اشپزخونه بود رزا_چرا با من این کارو کردی؟ هیراد_چی؟ رزا_هیراد واقعا خجالت نمیکشی؟ من حاملم……
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۵
در باز شد و هیراد اومد جلوم نشست هیراد_میخوای چیکار کنی؟ رزا_بچمه…نگهش میدارم هیراد_حتی اگه باباش نخوادش؟! رزا_حتی اگه باباش…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۴
نمیتونستم به خانوادم اصل ماجرارو بگم…چون هیراد انتخاب خودم بود و بابا و مامان هم…زیاد راضی به این وصلت نبودن……
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۳
خندیدم… اراد نشست و منم برای چایی با شیرینی اوردم و کنارش نشستم رزا_اراد…اگه گفتی چی برات درست کردم اراد_اوممم…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۲
هیراد رفتُ من موندمُ تنهاییهام… ساعت ۶ غروب بود…خیلی نگرانش بودم زنگ نزده بود بهم… رفتم توی اشپزخونه و قهوه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳٠
امروز دقیقا همون روزی بود که هیراد باید میرفت ماموریت… صبح زود بیدار شدم وسایلش رو جمع کردم گریم گرفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳٠
چشمام رو که باز کردم، توی بیمارستان بودم و بهم سرم وصل بود اینازم هم روی صندلی کنار تخت نشسته…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۲۹
بعد از شام هم همه گرم صحبت بودیم پری پیشنهاد داد که فردا صبح باهم بریم دریا و ناهارمون هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۲۸
پرده ی اشپزخونه رو کنار زدم و پنجره رو باز کردم…به گل های کاشته شده ی حیاط نگاه کردم، چطوری…
بیشتر بخوانید »