رمان مثل خون در رگ های من
-
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱۷
بهترین لحظه بود برام… بالاخره به عشقم رسیدم، الان داشتم جلوش میرقصیدم و اون برام دست میزد! چه حس قشنگیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱۶
( این دوتا پارتی که امروز دادم، تقدیم به نگاهاتون عشق های من🥰) عاقد از هیراد پرسید…هیراد بدون مکث بله…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱۵
( رزا ) همه چی مثل برق باد گذشت… از توی اینه ارایشگاه به خودم نگاه کردم، اوفففف کوفتت بشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت۱۴
( یک ماه بعددد) (راوی) البوم را باز کرد و به صفحه ی اولش خیره شد، عکس جشن بله برون…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱۳
( پارت سوپرایزی😉🤍) رزا_کاشکی بهم میگفتی یه لباس سفیدی..حداقل یه لباس روشن میپوشیدم شب خاستگاریم! هیراد_دوباره میام خاستگاریت… الان این…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱۲
( یک هفته بعدددد) دقیقا یک هفته از اون ماجرا میگذره….از اون موقعه عمو فربد دیگه به بابا زنگ نزده…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱۱
الان تو کل فامیل پخش میشه رزا یکیو میخواد… وایییی خدایاااااا ( ۱ساعت بعد….) صدای مامان به گوشم خورد که…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۱٠
دکتر هیراد رو بلند کرد دکتر_مثل اینکه حالت خوب نیست امروز؟! هیراد_ببخشید.. امروز اصلا تمرکز ندارم دکتر_خب کافیه امروز حالت…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۹
رسیدم دم خونه ی هیراد گوشیو ورداشتم تا بهش زنگ بزنم بعد از دوتا بوق جواب داد هیراد_الو سلام رزا_سلام…
بیشتر بخوانید » -
رمان مثل خون در رگ های من پارت ۸
شام خوردیم از رستوران بیرون رفتیم، داشتیم خداحافظی میکردیم هیراد_فردا میبینمت:) لبخند زدم… خداحافظی کردیمو سوار ماشین شدیم اراد رو…
بیشتر بخوانید »