رمان هزار و سی و شش روز
-
رمان هزار و سی و شش روز پارت 22
با دیدن پیام مطمئن شدم این همون دختره که داداشم بخاطرش مثل ابر بهار میبارید یک جای کار میلنگید،…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 21
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت بیست و یکم🌒 بعد از تموم شدن غذا خودمو سرگرم شستن ظرفها…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 20
🌒هزار و سی و شش روز 🌒 🌒پارت بیستم🌒 خونه رو عوض کردیم و یه خونه تقریبا کوچیکتر از…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 19
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت نوزدهم🌒 حس میکردم وزنه بیست تنی روی چشمام افتاده و توانایی باز…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت19
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت نوزدهم🌒 احساس میکردم گوشت مچ دست و پاهام داره تجزیه میشه از…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 18
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت هیجدهم🌒 دستا و صورت و پاهام خونی بود ولی هیچ دردیو احساس…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 18
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت هیجدهم🌒 دستا و صورت و پاهام خونی بود ولی هیچ دردیو احساس نمیکردم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت18
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت هیجدهم🌒 دستا و صورت و پاهام خونی بود ولی هیچ دردیو احساس نمیکردم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت17
🌒رمان هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت هفدهم🌒 شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 16
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت شونزدهم🌒 (دانای کل) شش ماه از رابطه ی دورادور و پر عطششون میگذشت…
بیشتر بخوانید »