رمان هزار و سی و شش روز
-
رمان هزار و سی و شش روز پارت دوازدهم
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت دوازدهم🌒 بعد تموم شدن کلاس حتی وقت نکردم یه نوشیدنی برای خودم بخرم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت یازدهم
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت یازده🌒 لباسو توی کاور گذاشتم و در کمدمو بستم نگاهی به طراحیم انداختم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت دهم
?هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت 10🌒 از استاد خداحافظی کردم و راه خونه رو در پیش گرفتم صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت نهم
🌒رمان هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت نهم🌒 _ماهین مادر پاشو دانشگاهت دیر میشه ها چشمام رو باز کردم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت هشت
🌒رمان هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت هشتم🌒 حین خوردن صبحانه داییم نگاهش به من بود با هزار بدبختی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت هفت
🌒هزار و سی و شش روز 🌒 🌒پارت هفتم🌒 روی تختم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم چه شبایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت ششم
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت ششم🌒 در خونه رو باز کردن و وارد شدم صدای صحبت و خنده…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت چهارم
_سلام خوبین ماهور و متین چندین سال بود باهمدیگه بودن و ارام و ارسلان نامزد بودن انگار فقد من بودم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت ۲
هزار و سی و شش روز پارت دوم تند تر ماهین سریع خالی کن بدووو_ عرق از سر و صورتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان 🌒هزار و سی و شش روز🌒پارت یک
?هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت اول🌒 ما نشسته بودیم و داشتیم زندگیمو میکردیم میرفتیم و می اومدیم اصلا…
بیشتر بخوانید »