رمان هزار و سی و شش روز
-
رمان هزار و سی و شش روز پارت 15
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت پونزدهم🌒 موهامو خشک کردم و بالا بستمشون و به قول دوستم دوتا سوسکی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 15
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت پونزدهم🌒 موهامو خشک کردم و بالا بستمشون و به قول دوستم دوتا سوسکی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت 14
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت چهاردهم🌒 نگاهمو به کیانی دادم که زل زده بود به سرامیک بیمارستان دستی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت سیزدهم
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت سیزدهم🌒 _سلام من دختر همون مردی هستم که زنگ زدین و گفتین تصادف…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت دوازدهم
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت دوازدهم🌒 بعد تموم شدن کلاس حتی وقت نکردم یه نوشیدنی برای خودم بخرم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت یازدهم
🌒هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت یازده🌒 لباسو توی کاور گذاشتم و در کمدمو بستم نگاهی به طراحیم انداختم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت دهم
?هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت 10🌒 از استاد خداحافظی کردم و راه خونه رو در پیش گرفتم صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت نهم
🌒رمان هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت نهم🌒 _ماهین مادر پاشو دانشگاهت دیر میشه ها چشمام رو باز کردم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت هشت
🌒رمان هزار و سی و شش روز🌒 🌒پارت هشتم🌒 حین خوردن صبحانه داییم نگاهش به من بود با هزار بدبختی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز پارت هفت
🌒هزار و سی و شش روز 🌒 🌒پارت هفتم🌒 روی تختم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم چه شبایی…
بیشتر بخوانید »