داستان کوتاه
-
داستان کوتاه
موهای طلایی اش را روبه روی آینه شانه میزد،اصلا دیگر چه اهمیتی داشت که رنگش را تغییر ندهد مثلا قهوه…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
📚داستان کوتاه در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد … او…
بیشتر بخوانید » -
داستانک
سگی در چمن علف میخورد. سگ رهگذری از آنجا می گذشت. وقتی صحنه رو دید تعجب کرد و ایستاد. آخر…
بیشتر بخوانید » -
nobody
من تسلیت میگم سکته بیشتر بچه ها بخاطر دو مهر چون یک مهر تعطیل🤣ن هه ببخشید تسلیت میگم اگر کسی…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت هزینه تحصیل خود را به دست میآورد ، روزی دچار تنگدستی…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
مرد جوانی، از دانشگاه فارغالتحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشههای یک نمایشگاه به…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من…
بیشتر بخوانید »