داستان کوتاه

داستان کوتاه

5
(2)

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت هزینه تحصیل خود را به دست می‌آورد ، روزی دچار تنگدستی و گرسنگی شد . او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت . در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می‌آورد تصمیم گرفت از کسی تقاضای کمی غذا کند . در خانه‌ای را زد . دختر جوان زیبایی در را به روی او گشود . دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست . دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است . برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد . پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟»
دختر جوان گفت : «هیچ . مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می‌دهیم چیزی دریافت نکنیم .»
پسرک در مقابل گفت : «از صمیم قلب از شما تشکر می کنم .»
پسرک که «هاروراد کلی» نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قوی‌تر حس می‌کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسان‌های نیکوکار نیز بیشتر شد . تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد .
سالها بعد زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد . پزشکان از درمان وی عاجز شدند . او به شهر بزرگتری انتقال یافت . دکتر هاروارد کلی در مورد مشاوره وضعیت این زن فرا خوانده شد . وقتی او نام شهری را که زن جوان از آن آمده بود شنید برق عجیبی در چشمهایش نمایان شد . او بلافاصله بیمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد بست هر چه در توان دارد برای نجات زندگی او به کار گیرد . مبارزه آنها با بیماری بعد از کشمکش طولانی به پیروزی رسید . روز ترخیص بیماری فرا رسید . زن با ترس و لرز صورت حساب را گشود . او اطمینان داشت باید تا آخر عمر برای پرداخت صورت حساب کار کند . نگاهی به صورت حساب انداخت . جمله‌ای به چشمش خورد : «همه مخارج بیمارستان قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است.»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Bahar

ح‍‌ک‍‌ای‍‌ت ق‍‌ش‍‌ن‍‌گ‍‌يہ؟! ‍وق‍‌ت‍‌ي داغ‍‌ون‍‌ي ف‍‌قد یہ ن‍‌ف‍‌ر م‍‌ی‍‌ت‍‌ونہ آروم‍‌ت ک‍‌نہ اون‍‌م ه‍‌م‍‌ون‍‌یہ کح داغ‍‌ون‍‌ت ک‍‌رد‍ه.¡
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Armita .
1 سال قبل

چقدر قشنگ و زیبا بود♥️👏

Sheikh B
1 سال قبل

Nice job

Zahra M
1 سال قبل

خیلی خوب بود👌🏻👌🏻❤

Sepideh
1 سال قبل

من فکر کردم الان با هم ازدواج میکنن😂ولی جدا از اینا قشنگ بود آفرین💖

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x